از همه چی هست
پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:بازی آنلاین , بازی , بازی قشنگ, :: 20:6 :: نويسنده : محمد
چهار شنبه 7 اسفند 1398برچسب:, :: 22:17 :: نويسنده : محمد

 

 

با عرض سلام به کسانی که در حال حاضر در حال خواندن

این وبلاگ هستید .خجالتی

شما میتوانید از نوار بالای صفحه که نواری کامل از امکانات است استفاده

کنید .خنده

امیدوارم از مطالب و امکانات این وبلاگ خوشتان بیاید .خجالتی

نظر یادتون نره .آرام

چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:بازی آنلاین , بازی , بازی قشنگ, :: 22:12 :: نويسنده : محمد

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

بر روی هر بازی که میخواهید کلیک کنید و منتظر آمدن صفحه ی بازی باشید

چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:بازی آنلاین , بازی , بازی قشنگ , :: 22:0 :: نويسنده : محمد

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

بر روی بازی کلیک کرده و منتظر آمدن صفحه ی بازی باشید .

آنجا که همه مثل هم فکر میکنند ، هیچ کس خیلی فکر نمیکند .

@@@@@@@@

تجربه نامی است که مردم روی اشتباهاتشان میگذارند .

@@@@@@@@

حکایت جالبی است که فراموش شدگان ، فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمیکنند .

@@@@@@@@

فقط کسی رنگین کمان را میبیند که تا آخر در باران بایستد .

@@@@@@@@

در زندگی هرگاه خانه ای از "یخ" ساختی بر آب شدنش اشک مریز .

@@@@@@@@

دوره ارزانیست ... شرف اینجا ارزان .... تن عریان ارزان ... آبرو قیمت یک تکه ی نان

....و دروغ از همه چیز ارزان تر .... و چه تخفیفی خوردست ، قیمت هر انسان .

@@@@@@@@

دو ست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هرکسس بودن است .

@@@@@@@@

خوشبختی مثل یک توپه که وقتی می غلتد دنبالش میری و وقتی می ایستد به اون لگد میزنی .

@@@@@@@@

همیشه فکر کن تو یه دنیای شیشه ای زندگی میکنی ، پس به طرف کسی سنگ پرت نکن

چون اول دنیای خودت رو میشکونی .

@@@@@@@@

خوشبختی بر سه ستون استوار است : فراموش کردن گذشته ، غنیمت شمردن حال و امید به آینده .

@@@@@@@@

خدایا نامه جرم روز جزا باز نکن

من به امید عطای تو خطا کار شدم .

@@@@@@@@

 

پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : محمد

سرگذشت یک پسر در دانشگاه قزوین :

( )

سال اول

( . )

سال دوم

( o )

سال سوم

( O )

سال چهارم

 

خدا رحم کرد واسه فوق لیسانس ادامه نداد

   

کمربند شلوار شما ضامن سلامتی باسن شماست

"

روابط عمومی شهرداری قزوین

 

  

یه ضرب المثل قزوینی می گه : رفیق اگه رفیق باشه آدم منت زنشو نمی کشه

  

یه روز قزوینیه میاد تهران عروسی بر میگرده شهرشون بهش میگن عروسی چطور بود میگه عجب عروسی بود پسرها با مردها قاطی بودن

  

روز یه اصفهانی و یه تهرانی و یه قزوینی می میرند.آنقدر به خدا التماس می کنند تا اینکه خدا با برگشتن آنها به دنیا موافقت می کنه به شرطی که دیگه گناه نکنند وگرنه سنگ می شوند. خلاصه آنها به دنیا برمی گردند.همان اول کار تهرانیه یه دختره را میبینه و می افته دنبالش. همان دم سنگ می شه.بعد مدتی اصفهانیه یه ?? تومانی روی زمین می بینه خم میشه که برداره قزوینیه می گه : خاک تو سرت . هم خودت رو بدبخت کردی هم منو

  

یه روز یه قزوینیه زنگ در خونشو نصب میکنه کنار پاشنه

در خونش بالای زنگش مینویسه مدیونی اگه با پات زنگ بزنی

  

 

جدید ترین رومان عاشقانه در قزوین

خسرو و فرهاد

  

موسی در قزوین: ای موسی عصایت را به زمین بنداز. و موسی چنین کرد . و ندا امد حالا اگه جرات داری برش دارر

  

قزوینیه یه کیسه برنج تبرک میخره درشو باز میکنه میگه اِ اِ اِ اِ اِ ..... پس حمیدش کو؟؟؟؟؟؟؟؟

  

قزوینیه دنبال توپ میدویده

بهش میگن مگه بچه شدی ؟

میگه نه ولی از قدیم گفتن دنبال هر توپ بچه ای هم میاد

  

جایزه تبرک در قزوین:

یک سال استفاده رایگان از حمید ...!!!!

 

شهرداری قزوین تو پارکاش تابلو زده نوشته لطفا گل بچینید.  

تو ماه رمضون قزوینیه یه بچه خوشگل گذاشته بوده جلو دوچرخش داشته خوش و خندان میرفته. رفیقش بهش میگه: اصغر!  بالام جان بیخیال، ماه رمضونه!  قزوینیه میگه: خودم میدونم بالام جان! منم اینو برا افطار میبرم!!!

  

یارو قزوینیه با پسرش مشغول بوده، پسرش هی جیغ و داد میکرده که: آاای! بابا نکن! اااوووخ! درد میگیره!  قزوینیه شاکی میشه،‌ میگه: خفه شو پدرسگ! مگه ما خودمون بچه نبودیم!!!

   

قزوینیه میره خونه یک میلیونره، ‌دویست میلیون نقد می‌دزده. بعد زنگ میزنه خونه یارو میگه: بچه رو بیارین پولارو ببرین!!!

يه روز يه ياروكفتر بازه ميشنوه تو قزوين كفتري هستش كه با يه بال پرواز ميكنه ميره و اونو ميخره ميبره شهر ، خودشون ولي ميبينه كفتره بادو بال پرواز ميكنه شاكي ميشه برميگرده قزوين پيش فروشندش ميگه عوضي ، اين كه درست پرواز ميكنه !!! يارو ميگه بالام جان اينجا گزوينه و اين كفترم از ترس كونش يه بالشو ، ميگيره در كونش و پرواز ميكنه

 قزوینیه بن لادن رو پیدا می کنه می ره به بوش می گه: من بن لادن رو بهتون می دم ولی به جاش شماهم باید این پسره تو تایتانیک رو به من بدین
 
 ملت به آمریکا پشت می کنن..قزوینی ها میرن اقامت دایم آمریکا می گیرن
 
 دعای قزوینی: خودم پشتت . خدا پناهت
میدونی کی قزوین خالی از سکنه میشه؟؟!!فصل شالیکاری در رشت !!!!!!!!!!
 
 قزوينيها به برادر زن ميگن: اشانتيون ازدواج.
 
 يه روز يه معلم قزويني به شاگرد خود مي گه تو درس كه نمي خوني باغ هم كه نمي ايي من نمي دونم تو چه طور تو ميخواهي قبول شوي؟
 
 به قزوينيه ميگن قزوين كجاست ميگه اگه اراده كني همين جا
 
 سه تا قزويني ميرن حموم عمومي بعد يک ساعت ميگزره نميان بيرون ، دو ساعت ميگزره نميان بيرون ...همينجوري سه ساعت ، چهار ساعت ، پنج ساعت ميشه صاحب حموم شک ميکنه ميره ببينه چه خبره !ميره ميبينه صابون قزوينيا افتاده بوده زمين هيچ کدوم جرات برداشتنش و نداشتن
 
 يه روز تو صف نانوايی در قزوين دست نفر اول ميره تو پريز برق تا ته صف همه ميميرن
 
 يه نفر يه قزوينيه رو ميبينه ميره جلو و كلي باهاش احوال پرسي ميكنه اما قزوینیه زیاد تحویلش نمیگیره. بعد كه ميره، قزوينيه برميگيرده از پشت بهش نگاه ميكنه ميگه : رضا تويي؟ ببخشيد كه نشناختمت .
 
 قزوينه عروسيش بود ، توي كارت عروسي مي نويسه : همراه داشتن بچه الزامي است
 
 از يك قزويني مي پرسند چرا هنوز ازدواج نكردي؟ميگه چون هنوز برادر زن مورد علاقمو پيدا نكردم
 
 يه روز يه قزويني زنگ خونشو پايين در نصب مي كنه يه تابلو مي زنه:لعنت به هر كس كه با پا زنگ بزنه
 
 به خاطر رفاه حال نماز گذاران قزويني جا نماز با آينه بغل توزيع شد
 
 ميدونيد به فرمانده قزوين‌هاچي ميگن ارباب حلقه‌ها
 
 قزوینیه تو خواستگاری جواب رد می شنوه، رو کون داداش عروس اسید می پاشه
 
 پیامگیر موبایل قزوینی : الان دستم بنده ببم جان. اگه پسری پیغام بذار . اگه دختری برو وگرنه می یام داداشتو……..
 
 دو تا ریاضی دان قزوینی داشتن کوناشونو به هم می مالیدن می گن چه کار می کنید می گن مخرج مشترک می گیریم
 
 شاطر میگه نون تموم شد ...........قزوینیه می گه: تموم شد که شد .....چرا صف رو به هم می زنین
 
 می دونی یکی از باستانی ترین شهرهایه دنیا قزوینه!!! میدونی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چون شورت فرعون اون جا پیدا کردن
 
 جرج بوش دعوت میکنن قزوین وقتی مییاد مردم میریزن توی خیابان شعار میدن: دسته گل محمدی بچه گیات میومدی
 
   به قزوینیه می گن چه اهنگی دوست داری؟ می گه اون اهنگ معین که می گه. پشتت رو کردی بر من بگو مگو نداره
 
 قزوینی زنگ میزنه مسابقه مهتاب میگه : اخه نامردا پشت عکسم نشون بدید بذارید ما هم ببریم.
 
 آهنگ های مورد علاقه قزوینی هاو خواننده های محبوب آنها: ۱)فرشید امین به خاطر شعر عزیزم بگو بر می گردی. ۲)هایده به خاطر شعر کبوتر بچه کرده کاش بودی و می دیدی.
 
 محبوبيات قزوين: 1)محبوبترين خواننده: حامدحاکان 2)محبوبترين مکان:دُکان 3)محبوبترين ماشين: پيکان 4)محبوبترين فوتبالست: اّليور کان 5)محبوبترين سازمان: حمايت از کودکان 6)محبوبترين شهر: اردکان 7)محبوبترين حيوان: پليکان
 
قزوينييه با شوق و ذوق مي ره يه چايي تبرک ميخره تا درش باز مي کنه مي گه پس حميدش کو.!؟...............
 
يك روز يك نفرميره كنارزندان ميبينه كه دوسربازخم شده اند ازشون مي پرسه براي چه خم شده ايد مي گويند يك زنداني قزويني اززندان فراركرده برايش تله گذاشته ايم.

ارتباط مخفیانه من با پسر مورد علاقه ام باعث شد تا به این بدبختی بیفتم، حالا می فهمم چرا پدر و مادرم و حتی خانواده جمشید با ازدواج ما مخالف بودند!زن جوان در حالی که نوزاد ۲۰ روزه ای را در آغوش داشت و دختر بچه ۳ ساله ای نیز همراهش بود در دایره اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد افزود: سال آخر دبیرستان از طریق چت روم با پسر جوانی آشنا شدم و پس از ۲ هفته ما همدیگر را در یک پارک دیدیم. جمشید با حرف های عاشقانه مرا شیفته و دلباخته خودش کرد و از آن روز به بعد با موتور سیکلت دنبالم می آمد و با هم به این طرف و آن طرف می رفتیم تا این که دیپلم گرفتم و او با خانواده اش به خواستگاری ام آمد، اما از همان لحظه اول، پدر و مادرش اظهار داشتند پسرشان آمادگی تشکیل خانواده ندارد و والدین من نیز مخالفت شدید خود را با این ازدواج اعلام کردند ولی ما هر دو غرق در رویاها شده بودیم و تصمیم گرفتیم برای رسیدن به هم هر کاری که از دستمان بر می آید انجام دهیم و اگر لازم باشد چند سال صبر کنیم. با این که قسم خورده بودیم دوستی ما پاک و صادقانه بماند ولی خیلی زود این رابطه مخفیانه رنگ و بوی دیگری گرفت! حدود ۴ ماه گذشت و در این مدت من ۲ خواستگار خیلی خوب را رد کردم تا این که متوجه شدم چه بلایی به سرم آمده است و باردار شده ام. وقتی موضوع را به جمشید اطلاع دادم خودش را کنار کشید، با اعلام شکایت خانواده ام او و پدر و مادرش از ترس آبروی شان خیلی زود دست به کار شدند و ما با هم ازدواج کردیم، زن جوان ادامه داد: بعد از عقد به اصرار جمشید و مادرش بچه ام را سقط کردم تا کسی از ارتباط گذشته ما مطلع نشود! من و جمشید زندگی نکبت بار خود را در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم و خانواده او که چشم دیدنم را نداشتند کلفتی خانه شان را بر عهده ام گذاشتند، شوهرم نیز در طول ۶ سال زندگی مشترکمان مرا زیر ذره بین گذاشته  است و با تهمت های ناروا، بدبینی و شک و تردید اعصابم را به هم ریخته، او که به شیشه اعتیاد دارد دچار توهم شده است و گاهی دنبال مطالبی که روی آجرهای دیوار خانه ما در مسیر کوچه نوشته شده می گردد و می گوید شاید کسی برای تو مطلبی یا شماره تلفنی نوشته باشد، من در برابر این همه تحقیر و توهین راهی جز سکوت و تحمل نداشتم ولی شب گذشته ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد. جمشید در خانه را باز کرد ولی هیچ کس داخل کوچه نبود، او با عصبانیت، به سراغم آمد و گفت: حتما کسی با تو کار داشته است شوهرم با وجود این که هنوز ۲۰ روز از زمان زایمان من می گذرد دست و پایم را بست و با آتش فندک به جانم افتاد تا به قول خودش اعتراف بگیرد، او نیمه های شب خوابید و من با کمک دختر ۳ ساله ام طناب را پاره کردم و از خانه بیرون زدم. آمده ام تا از این مرد بی رحم شکایت کنم و بگویم که چوب اشتباهات خودم را می خورم و غرور، لج بازی و سوء استفاده از اعتماد والدینم در استفاده از اینترنت، این بلاها را به سرم آورده است! امیدوارم هیچ دختری به سرنوشت من دچار نشود.

پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, :: 12:56 :: نويسنده : محمد

زن جوان وقتی پس از ماهها آزار واذیت توسط جن ها ناچارشد تن به خواسته های آنها بدهد و با چشمانی اشکبار در دادگاه کرج حاضر شد. این زن و شوهر جوان پس از چند سال زندگی برای اینکه زن جوان از شکنجه ها و آزار و اذیت جن ها نجات یابد طلاق گرفت . 21 تیر ماه سال 1383 زن وشوهر جوانی در شعبه 17 دادگاه خانواده کرج حاضر شدند و درخواست شان را برای طلاق توافقی به قاضی اکبر طالبی اعلام کردند . شوهر 33 ساله این زن به قاضی گفت : من وهمسرم از اول زندگی مان تاحالا باهم هیچ مشکلی نداشتیمولی حالا با وجود داشتن دو دختر 10 و2 ساله به خاطرمشکلاتی که همسرم به آن مبتلا شده است ناچار شده ایم که از هم جدا شویم. مرد در ادامه حرفهایش گفت : هر شب جن ها به سراغ زنم می آیند واو را به شدت آزار واذیت می کنند من دیگر نمی توانم زنم را در این شرایط ببینم . زن جوان به قاضی گفت : 13 ساله بودم که در یک محضر در کرج مرا به عقد همسرم که 9 سال ز من بزرگتر بود در اوردند . درست یک هفته بعد از عقدمان بود که خواب های عجیبی را دیدم .در عالم کودکی بودم و معنای خواب ها را نمی فهمیدم ولی اولین خوابم را هرگز فراموش نمی کنم . آن شب در عالم رویا دیدم که چهار گربه سیاه و یک گربه سفید در خانه مان آمده اند. گربه های سیاه مرا به شدت کتک می زدند ولی گربه سفید طرفداری مرا می کرد و از آنان خواست که کاری به من نداشته باشند از خواب که بیدار شدم متوجه خراش ها و زخمهایی روی بدنم شدم که به آرامی از ان خون بیرون می زد.
دیگر ترس مرا برداشته بود حتی روزها وقتی جلوی آینه می رفتم گربه ها را درچشمانم می دیدم . از آن شب به بعد جنگ وجدال های من با چند گربه ادامه پیدا کرد . ( جنها در عالم انسانها و در کوچه و بازار ، معمولا به شکل گربه سانان ظاهر میشوند . البته به هر شکل دیگری هم که بخواهند،میتوانند ظاهر بشوند ) در این مورد ابتدا با هیچ کس حرفی نزدم وتنها خانواده من و خانواده او جای زخمها را می دیدند دوران عقد 9 ماه طول کشید چون این شکنجه ها ادامه داشت خانواده ام مرا نزد یک دعانویس در ماهدشت کرج بردند او در کاسه آبی دعا خواند و بعد کاسه را کنار گذاشت به آینه نگاه کردم گربه ها را دیدم آن مرد دعانویس دست وپای گربه ها را با زنجیر بسته بود بعد از آن به من گفت باید چله نشینی کنی وتا چهل روز از چیزهایی که از حیوانات تولید شده استفاده نکنی تا چند روز غذا رشته پلو و عدس پلو می خوردم و این مساله و دستوراتی را که او داده بود رعایت کردم اما روزهای بعد پدر شوهرم که خسته شده بود اجازه نداد که این کار را ادامه بدهم . بعد از جشن عروسی ما، آن گربه ها رفتند .جای دیگر یک گربه سیاه با دوغول بیابانی که پشت سر او حالت بادی گارد داشتند سراغم آمدند. غولها مرا می گرفتند و گربه سیاه مرا می زد . من با این گربه 5 سال جنگیدم تا اینکه یکی از بستگانم ما را راهنمایی کرد تا مشهد نزد دعانویسی برویم. دعانویس مشهدی از ما زعفران – نبات -پارچه و کوزه آب ندیده خواست. او به کوزه چاقو می زد زمانیکه ما از خانه او خارج می شدیم ناگهان کوزه را پشت سرم شکاند و من ترسیدم .او گفت جن ها را از بین برده است . همان شب گربه بزرگ سیاه در حالیکه چوبی در دست داشت به همراه 13 گربه کوچک سراغم آمدند و مرا به شدت کتک زدند حال یک گربه تبدیل به 14 گربه شده بود .باز بستگان مرا راهنمایی کردند سراغ دعانویس های دیگری برویم. در قزوین پیر مردی با ریش های بلند. در چالوس پیر مردی .در روستای خاتون لر. در تهران و.... حتی 40 هزارتومان پول دادیم و دعا نویسی از اطراف اراک به منزلمان آوردیم و 250 هزار تومان از ما دستمزد خواست اما او که رفت همان شب باز من کتک خوردم در این 12 سال 10-15 میلیون تومن خرج کردیم اما فایده ای نداشت. حتی در بیمارستان نزد چند روانپزشک رفتیم ولی کاری از دستشان بر نیامد. چاقو قیچی سنجاق هرچه بالا سرم گذاشتم نتیجه نداشت. حتی دعا گرفتم. جن ها کیف دعا را برداشتند و چند روز بعد کیف خالی را در گردن دخترم انداختند . گربه سیاه به اندازه یک میز تلویزیون بود او روی دو پا راه می رفت بینی بزرگ قرمز و گوشهای تیز و چشمان براقی داشت و مثل آدم حرف می زد اما گربه های کوچک چهار پا بودند و جیغ می کشیدند.از زندگی با شوهرم راضی بودم و همدیگر را بسیار دوست داشتیم . اما جن ها از من می خواستند که از همسرم جداشوم .اوایل فقط شب ها آنها را می دیدم اما کم کم روزها هم وارد زندگی ام می شدند . گربه بزرگ مرا بسیار دوست داشت وبا من حرف می زد به من می گفت از شوهرت طلاق بگیر او شیطان وبد دهن است به تو خیانت می کند . شبها که شوهرم می خوابید آنها مرا بالای سر شوهرم می بردند به من می گفتند اگر با ما باشی و از همسرت جدا شوی ارباب ما میشوی اما اگر جدا نشوی کتک خوردنها ادامه دارد . آنها دو راه پیش پایم گذاشتند به من گفتند نزد دعانویس نرو فایده ای ندارد فقط یا از همسرت جدا شو و یا با ما بیا . آنها شب ها مرا بیرون می بردند وقتی با آنها بودم پشتم قرص بود و از تاریکی نمی ترسیدم چون از من حمایت می کردند . آنها مرا به عروسی هایشان می بردند فضای عروسی هایشان سالنی تمیز شفاف و مرتب بود در عروسی هایشان همه نوع میوه بود در عروسی ها گربه بزرگ یک سر میز می نشست ومن سر دیگر میز و پذیرایی آنچنانی از میهمانان می شد آنها به من طلا و جواهرات می دادند در حالیکه ساز ودهل نمی زدند اما صدای آن به گوش می رسید در میهمانی ها همه چیز می خوردم و خوش می گذشت اما وقتی پای حرف می رسید آنها مرا به شدت کتک می زدند فضایی که مرا در آن کتک می زدند با فضای عروسی شان زمین تا اسمان فرق داشت . محله ای قدیمی مثل ارگ بم با اتاق های کوچک در فضایی مه آلود و کثیف که معلوم نبود کجاست در آن فضا فقط گربه بزرگ روی صندلی می نشست و گربه های کوچک همه روی زمین روی کول هم سوار بودند بیشتر ساعاتی که مرا کتک می زدند 3 صبح بودحدود 2 ساعت مرا می زدند اما این دو ساعت برای شوهرم شاید 20 ثانیه می گذشت او با صدای ناله های من بیدار می شد و می دید از زخم ها خون بیرون می زند . زخمها رابا بتادین ضد عفونی می کردم وقتی گربه بزرگ مرا می زدجای زخمها عمیق بود اما تعداد زخمها کمتر بود . گاهی که او نمی زد وبه گربه های کوچک دستور می داد آنها خراشهای زیادی به شکل 7 را روی تنم وارد می کردند حتی صورت مرا با این خراشها شطرنجی می کردند حتی گاهی شبها مرا تا صبح می زدند . شبهایی که قرار بود کتک بخورم کسل می شدم و می فهمیدم می خواهند مرا بزنند. آن ها سه سال مدام به من می گفتند باید از شوهرت طلاق بگیری . در حالیکه دختر بزرگم 7 ساله بود من دوباره باردار شدم . آن ها بقدری عصبانی بودن که مرا تا حد بیهوشی کتک زدند.در 9 ماه بارداری بارها آنها به من حمله می کردند تا بچه را از شکمم بیرون بکشند واو را از بین ببرند شبها همسرم بالای سرم می نشست تا آنها مرا کتک نزنند اما او فقط پنجه هایی که به بدنم کشیده می شد را می دید وکاری نمی توانست بکند. زمانی که منزل مادرم می آمدم جن ها با من کاری نداشتند و سراغم نمی آمدند اما به محض آنکه پا در خانه شوهرم میگذاشتم آنها اذیت وآزار را شروع می کردند . یک شب پدر شوهرم گفت تا صبح با قمه بالای سرت می نشینم و هر چند وقت قمه را از بالای سرت رد میکنم تا آنها کشته شوند. نزدیکیهای صبح پدر شوهرم چند لحظه چرت زد که با صدای فریاد من بیدار شد ودید بدن من به شدت زخمی و خون آلود است . پدر شوهرم سر این قضیه 4 ماه مارا به همراه اثاثیه مان به منزل خودش برد اما شب که خوابیده بود آنها سراغش آمده و گفته بودند عروست کجاست و او گفته بود در ان اتاق با دخترم خوابیده است. صبح که از خواب بیدار شدم دیدیم صورتم خون آلود است . دیگر کمتر کسی به منزل ما رفت وآمد داشت . یکبار برادرم آمد به منزلمان و دید دخترم مشقهایش را می نویسد ومن حمام هستم اما صدایی از حمام نمی آید بعد از 20 دقیقه که در را باز کرد می بیند من در حمام زیر دوش غرق در خونم .یکبار به دستشوئی رفته بودم و تا 3 ساعت بیرون نیامدم. خواهرانم که نگران بودند در را بازکرده و دیدند تمام بدنم چنگ خورده و جای خراش است. گربه بزرگ دوپا علاقه زیادی به من داشت او فقط فردای من را به من می گفت او در مورد من بسیار تعصب داشت و اگر کسی به من توهین می کرد او می گفت تو چیزی نگو تلافی اش را سرش در می آورم . همیشه همه می گفتند آه و نفرین تو می گیرد . من کاره ای نبودم فقط حمایت و تعصب جن ها بود بیشتر اوقات می فهمیدم بیرون چه اتفاقی می افتد حتی خیلی وقتها که قرار بود جایی دعوایی شود من خودم را قبل از آن میرساندم تا جلوی دعوا را بگیرم . همه به من میگفتند اگر از آنها جواهرات بخواهی برایت می آورند .یکبار از آنها خواستم آنها یک انگشتر بزرگ مروارید که حدود 30 نگین اطراف آن بود برایم اوردند اما گفتند تا یک هفته به کسی نگو و بعد آشکارا دستت کن اما شوهرم آنرا در جیبش گذاشت وبه همه نشان داد جن ها آمدند آنرا بردند و به من گفتند لیاقت نداری. دیگر کم کم نیرویی مرا به خارج از خانه هدایت می کرد و بی هوا بیرون از منزل می رفتم اما نمی دانستم کجا بروم . این اواخر به مدت سه ماه زنی جوان و بسیار زیبا با موهای بلند و طلایی رنگ در حالیکه چکمه ای تا روی زانوهایش می پوشید از اوپن آشپزخانه وارد منزلمان می شد .دختر کوچکم او را دیده و ترسیده بود. روی چکمه هایش از پونز پوشیده شده بود او روزها به خانه ما می امد و بسیار کم حرف می زد و زیبایی و قدرت این زن حیرت او بود او بدون انکه چیزی بگویم ذهن مرا می خواند و کارها را انجام می داد حتی دکور منزل را تغییر می داد و لباسهای او مانند لباسهای من بود اگر من در منزل روسری به سر داشتم اوهم روسری به سر داشت. او در منزل همه کارها را می کرد اما وارد آشپزخانه نمی شد و چیزی نمی خورد .یکبار برای من گوشت قربانی آورد . تا اینکه همسرم به خانه برگشت و از تغییر دکوراسیون اتاق خواب ناراحت شد و آن را مانند اولش کرد زن چکمه پوش دیگر سراغم نیامد ولی گربه بزرگ گفت همسرت تاوان کارش را می دهد و همسرم به زندان افتاد. این روزهای آخر سه زن و یک مرد به سراغم آمدند و در اتاق پرستاری مرا اذیت می کردند یکی از زن ها شبیه من بود آزار آنها که تمام می شد گربه ها می آمدند . از شوهرم خواستم که از هم جدا شویم دیگر توان مبارزه با آنها را نداشتم روز ها در حین جمع وجور کردن خانه ناگهان بویی حس کردم بویی عجیب بود می فهمیدم الان سراغم می آیند و مرا به قلعه می برند و کتک می زنند. ناگهان بیهوش می شدم گاهی تا 48 ساعت منگ بودم راه میرفتم و غذای زیادی می خوردم اما خودم چیزی نمی فهمیدم.
صبح روز بعد زوجین در دادگاه حضور یافتند روی صورت زن جوان زخم عمیق سه چنگال با فاصله ای بیشتر از دست انسان وجود داشت و صورت و دست های زن خون آلود بود. در 10 مرداد حکم طلاق صادر شد. زن جوان گفت جن ها دیشب آمدند ولی دیگر مرا نمی زدند آنها خوشحال بودند و گفتند اقدام خوبی کردی آن را ادامه بده این زن جوان گفت : رای طلاق را دو ماه بالای کمد گذاشتم و اجرا نکردیم آن ها شب سراغ من آمدند و مرا وحشتناک کتک زدند طوریکه روی بدنم خط و نشان کشیدند. با همسرم قرار گذاشتیم ساعت 19 عصر روز بعد برای اجرای حکم طلاق به دفترخانه برویم و حضانت دو دخترم به همسرم سپرده شد . ساعت 17 آنروز قبل از مراجعه به محضر همسرم مرا نزد دعانویسی برد. مرد دعانویس به همسرم گفت : اگر زنت را طلاق بدهی جن ها او را می برند و از ما 10 روز مهلت خواست تا جن ها را مهار کند. خانواده ام گفتند تو که 12 سال صبر کردی این 10 روز را هم صبر کن اما در این ده روز کتک ها شدیدتر بود طوری که جای زخمها گوشت اضافه می آورد حتی سقف دهانم را زخم کرده بودند و موهای سرم را کنده بودند . چند بار مرا که کتک می زدند دختر کوچکم برای طرفداری به سمت من دوید اما آنها دخترم را زدند.پس از اجرای حکم طلاق جن ها خوشحال بودند بعد از آن چند بار به منزل همسرم رفتم تا کارهایش را انجام دهم و خانه اش را مرتب کنم اما جن ها با عصبانیت سراغم آمدند و دندان قروچه می کردند . بعد از طلاق که به خانه پدرم به همراه دو دخترم برگشتم دیگر آنها سراغم نمی آمدند ومرا نمی زنند.تا چند وقت احساس دلتنگی به آنها داشتم اگر می خواستم می توانستم آنها را ببینم.

چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:داستا, :: 23:25 :: نويسنده : محمد

زری دختر مومنی بود. همیشه نمازش را سر موقع می خواند، صد رقم هم دعا بلد بود، همه مفاتیح را حفظ کرده بود. دعای جوشن کبیر، ندبه، چی و چی را بلد بود. آخر آن موقع ها مردم به اندازه حالا دعا نمی خواندند. سالی یکی دو بار آنهم بیشتر شبهای احیاء ماه رمضان و روز تاسوعا عاشورا گریه میکردند. بقیه سال شادی و خنده بود. اما همان موقع هم زری، اهل دعا بود وبه من هم دعاهای متعدد از جمله قسمت هایی از مفاتیح را یاد داد. زریحدود ۱۴ سال داشت که کم کم رنگش زرد شد، شکمش هم باد کرد و گاهی هم بالامی آورد. زنهای همسایه او را که می دیدند پچ پچ می کردند. بالاخره کم کم چند تا از زنهای همسایه گفتند که زری حامله است! . آخرین باری که قبل ازماجرا من زری را دیدم یادم می آید روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۸ بود. توی کوچه به من اشاره کرد که بروم پشت بام خانه.

نگاهش کردم صورتش زرد بود و نگاهش معصوم. گفت حسین حرفهایی که درباره منمیزنند را تو هم میدانی؟ گفتم همه میدانند. گریه کرد و گفت به خدا من کار بدی نکرده ام. بعد گفت دلم درد می کند. دستم را گرفت و از روی لباسش روی شکمش گذاشت و گفت: ببین شکمم دارد بزرگ می شود ولی بخدا من کار بدی نکردام. چند روز بعد، از خانه آنها سر صدا بلند شد. برادر ۱۸ ساله اش عباسنعره می زدکه می کشمش. من زری را با رفیقش تخم سگش می کشم. باید بگویی که این نامرد حرامزاده که شکمت را بالا آورده کیست. آن بی پدر، پدرسوخته ای که شکم تو را بالا آورده کیست. عباس نعره می زد: مادر من خودمرا می کشم. من نمی توانم توی محل راه بروم نمی توانم سر بلند کنم. اول این دختره را می کشم بعد فاسق پدر سوخته اش را بعد خودم را. خواهر کوچکزری، سکینه که هم اسم مادر بزرگش بود و هم سن و سال من، گریه می کرد و فریاد می زد و کمک می خواست. زنهای همسایه می خواستند بروند به زری کمک کنند ولی در خانه بسته بود.

زری جیغ می زد که من بیگناهم ولی عباس ۱۸ ساله با چاقو دور حیاط دنبالش می کرد و می خواست او را بکشد. چند نفر از زنها از روی پشت بام به داخل خانه شان رفتند و بالاخره عباس را از خانه بیرون کردند. با سر و صدای عباس داستان حاملگی زری رو شد. زنها می خواستند با نصیحت زیر زبان زری رابکشند که رفیقش کیست تا او را بیاورند با زری عروسی کند و قال قضیه کندهشود اما زری قسم می خورد که رفیق ندارد. چند روز بعد باز سر و صدا و جیغ های زری بلند شد. برادر بزرگش رسول از ده به شهر آمده بود و زری را با تسمه کمر آنقدر زده بود که زری غش کرده بود و وسط حیاط افتاده بود. سلطان- مادر زری- هم توی سر می زد و می گفت دیدی چه خاکی بر سرم شد؛ هم آبرویم رفت و هم دخترم کشته شد. رسول هم از بس که زری را زده بود خودش هم بی حاللب تالار نشسته بود. من و چند تا بچه دیگر هم لب بام ناظر کتک خوردن زری بودیم. زری کم کم به حال آمد و رسول به مادرش گفت: ننه غریبم بازی در نیاور، دخترت نمرده حالش جا می آید و دوباره می رود رفیقش را پیدا می کند تا با او بخوابد. اگر مواظبش بودی شکمش بالا نیامده بود و من نمی بایست گاوم را ۵۵ تومان ارزانتر بفروشم. من نمی فهمیدم چه ارتباطی بین کاهش قیمت گاو رسول و شکم زری هست و چرا او گاوش را ۵۵ تومان کمتر فروخته است.

 

نه نه سلطان به رسول گفت : ننه حالا تو به ده برو من و عباس و بقیه بچه
ها به حرفش می آوریم و معلوم می شود که کدام پدر سوخته بی شرفی این شکم
صاحب مرده اش را بالا آورده است. معصومه خواهر ۱۷ ساله زری که ۴ سال بود
شوهر کرده بود و ۲ تا بچه داشت و برای بار سوم حامله بود لب حوض نشسته
بود و داشت بچه اش را شیر می داد گفت: ننه این فخر رازی کی هست؟ تا بحال
چند بار به من گفته من فخر رازی را خیلی دوست دارم. مادرش گفت نمی دانم
کیست چندبار به من هم گفته. یک شعری هم درباره فخر رازی می خواند. معصومه
گفت: ننه احتمالا این فخر رازی کلید معماست باید روی لرد محله (محله مرغ
فروش ها ) مغازه داشته باشد. چون چندین بار که زری اسم فخر رازی را می
برد. اسم مرغ را هم می برد و در شعرهایش از مرغ و پر زیاد حرف میزد.

کتک خوردن زری برای زنهای محله عادی شده بود و دیگر مثل روزهای اول خانه
آنها نمی رفتند تا او را از دست برادرهایش خلاص کنند. آن روز ملا نباتی
۶۰ ساله به پشت بام دوید و داد و فریاد راه انداخت که دختره را کشتید،
خوب نیست، خدا را خوش نمی آید. عباس نشست لب حوض و زارزار گریه می کرد که
آبرویمان رفت. ملا نباتی به سلطان گفت در خانه را باز کن پای دخترت سوخته
باید ببریمش دکتر. رسول نعره زد که همین مانده بود که این عفریته را به
دکتر ببریم. حتما با چند تا شعر دکتر را هم از راه بدر می کند. رسول بلند
شد و گفت ننه من دارم به ده می روم. این بی آبرویی باعث شد که هیچ کس در
ده با من معامله نکند. من هر سال در تعزیه عاشورا نقش داشتم ، امسال به
خاطر این بی ابرویی نقش را از من گرفتند.

گاوی را که چند روز قبل ۴۵۵ تومان می خواستم معامله کنم امروز از من ۴۰۰
تومان بیشتر نخریدند. من می روم تمام زندگیم را می فروشم و از این شهر می
روم. شما خود دانید. اگر هم این دختره را به دکتر ببرید خدا شاهد است می
آیم خون راه می اندازم و خودم را می کشم. بعد هم رو کرد به برادر کوچکش
عباس و گفت: تو مواظب باش این عفریته را به دکتر نبرند که دیگر در همه
شهر بی آبرو می شویم. در خانه باز شد و ملا نباتی با یک لیوان آب قند
وارد شد و رفت بالای سر زری بدبخت. ملا ضمن آنکه به زری آب قند می داد
گفت خدا را خوش نمی آید. اینقدر این دختره را اذیت نکنید. رسول گفت: شما
همسایه ها دخالت نکنید، خواهرمان است می خواهیم او را بکشیم. به شما چه؟
ملا گفت: آهای رسول بی حیا، تو شاگرد من بودی من به تو قرآن یاد دادم،
تو بالای حرف من حرف می زنی؟ شما نادان ها که می خواهید بروید دنبال فخر
رازی توی مرغ فروشی لرد محله بگردید، فخر رازی یک شاعری است که چند صد
سال است مرده است و این بچه طفل معصوم چند تا شعر فخر رازی یاد گرفته،
تازه این شعرها را هم من یادش دادم.

عباس که تازه سرنخی پیدا کرده بود و می خواست برود و شکم فخر رازی را
بدرد هاج و واج شده بود. عباس گفت : ملا ، تو قسم بخور که فخر رازی شاعر
بوده و چند صد سال است که مرده. ملا گفت: بخدا، به پیر به پیغمبر، به
قرآن قسم که فخر رازی شاعر بوده و مفسر قرآن و صدها سال پیش مرده است.
عباس گفت : دروغ می گویی. ملا گفت: چرا دروغ بگویم؟ عباس گفت : برای
اینکه به حضرت عباس قسم نخوردی؟ به خدا قسم خوردی. ملا گفت: سه بار به
دست بریده ابوالفضل عباس قسم که فخر رازی که تو می خواهی بروی شکمش را
پاره کنی استخوانهایش هم پوسیده. حالا هم شما دو تا برادر بلند شوید از
خانه بروید، تا زنها موضوع خواهرت را معلوم کنند. رسول گفت به ده می روم
ولی اگر بفهمم که این عفریته را دکتر برده اید او را می کشم خودم را هم
می کشم.

عباس دوباره داغ کرد و گفت می دانید چرا این اسم رفیقش را نمی گوید؟ چون
به نظر من این کار کار یک نفر نیست، کار چند نفر است. رسول به عباس گفت
تو دیگر خفه شو. عباس و رسول پریدند به هم و کتک کاری مردها شروع شد. بزن
بزن. عباس به رسول می گفت تو اصلا داماد شده ای و توی ده زندگی می کنی به
شهر نیا و فضولی نکن. من هر روز باید توی این کوچه خیس عرق بشوم و سرم را
زیر بیندازم. همه جوانهای محل مرا که می بینند، نگاهشان را بر می
گردانند. دیروز اصغر رضا شومال به من گفت عباس کلاهت را بالاتر بگذار.
همین امروز صبح آ محمد دکاندار گفت ما دیگر به شما نسیه نمی دهیم. تو
حالا از ده آمده ای به من حرف ناجور می زنی. تو اصلا به فکر شکم صاحب
مرده این عفریته نیستی. از این ناراحتی که گاوت را ۵۵ تومان کمتر خریده
اند. دوباره عباس داغ کرد زری را که داشت نیمه جانی می گرفت از وسط حیاط
بلند کرد و توی حوض آب پرت کرد و گفت همین جا جلوی روی همه تان خفه اش می
کنم. ملا گفت بچه ها بروید کمک بیاورید. همه جیغ و فریاد کردیم که کمک
کمک! حسین آقای همسایه دوید آمد خودش را انداخت توی حوض و زری کتک خورده
پا سوخته را از توی حوض بیرون کشید.

عباس و رسول هر دو گریه افتادند که دیدی بالکل آبرویمان رفت. ملا گفت من
که گفتم داد و فریاد نکنید تا زنها قضیه را حل کنند. حسین آقای همسایه
دست رسول را گرفت و گفت آقا رسول شما بیا برو به سرخانه و زندگیت ما
همسایهها مواظب عباس هستیم. رسول سرش را گذاشت روی شانه حسین آقا و زار
زار گریه میکرد و میگفت آبرویمان رفت.

زنهای همسایه زری را با وساطت همسایه ها و ملا به دکتر بردند. بعد از
مایعنات معلوم شد در شکم زری یک کیست بزرگ متورم شده و طفلک به خاطر یه
بیماری معمولی ماهها بود که شکنجه و کتک میخورد. زری با وساطت ملا دوباره
به مدرسه رفت. سالها بعد دیپلمش رو گرفت و در دانشگاه پهلوی شیراز پزشکی
قبول شد و سالها بعد با استاد آمریکایی دانشگاه پهلوی شیراز ازدواج کرد و
به آمریکا رفت.

زری امروز در بوستون ماساچوست یکی از محققین بیماری های داخلی و خونی شده
و همه خواهر و برادرهایش رو هم به امریکا برد.

عباس ، برادر بزرگ زری را بعد از سالها توی نیویورک دیدم. عباس یه
رستوران بزرگ ایرانی داره و وقتی از خاطرات زری و اتفاقات اون دوران حرف
میزدیم حرف های عجیبی میزد. میگفت الان نوه هاش که دیگه ایرانی- آمریکایی
هستن، هر چند وقت یک بار با پسرهای زیادی توی امریکا زندگی میکنند بدون
اینکه ازدواج کرده باشن و حتی نوه هاش با دوست پسرهاشون میان به دیدن
بابابزرگ (عباس) و جلوی بابازگشون هم لب و لوچه همدیگه رو میبوسن و وقتی
عباس یاد اون روزها میافتاد کلی خودش رو سرزنش میکنه و شرمنده میشه و
همه ثروت و دارایی های الانش رو، مدیون همون زری میدونه که چقدر کتکش
زده……

چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, :: 23:22 :: نويسنده : محمد

هر روز با یک نفر در حیاط دانشگاه بود.در کل دانشگاه بد نام بود و همه ازش بد می گفتند.نمی دونید وقتی در موردش حرف بدی می شنیدم چطور آتیش می گرفتم اما راستش حرف هایشان دروغ نبود.فقط خدا و دوستم مرتضی می دونستند من ازش خوشم میاد.البته نه مثل پسرای دیگه که از اون خوششون میومد،نمی دونم چطور براتون بگم که جنس دوست داشتنم فرق داشت.مرتضی گفت:چرا ازش خوشت میاد؟نگاهی کردم و گفتم:معصومه!

دیگه هیچی نگفت و سوالی نپرسید و رفت.فردا بهم گفت:برو جلو،نترس .واگه ازش خوشت میاد باهاش ازدواج کن.

گفتم:آخه بد نام هستش،تازه گناهکار هم هستش.من خودم دارم می بینم.مرتضی گفت:خودت مگه نگفتی :معصومه!بهش گفتم:منظورم این بود،چشماش معصومه.تازه مردم چی میگن!میگن یه دختر هوس باز و بدنام رو گرفته.با حرف مردم چی کار کنم؟!؟!تازه از کجا بهش بعد ازدواج اعتماد داشته باشم؟!؟!؟! و با سابقش چیکار کنم؟!؟!؟!

مرتضی خندید و گفت:من به خاطر خودت می گم،تو از کجا میدونی این دختر،چرا این کارا رو میکنه؟شاید هوس باز باشه،شاید هم یه مشکلی داره.از کجا میدونی تو هم یه روز از این آدم بدتر نشی.ما که داستان اونو نمی دونیم؟!؟!؟الان تو می خوای ازدواج کنی و عاشق این دختر هم هستی،پس دیگه هیچ عذری نیست و اگه الان سراغش نری منتظر عواقب کارت باید باشی.

اگه عاشقش باشی،اینا همش حرفه،به خاطرش هر کاری میکنی،حتی حرف مردم رو هم به جون می خری.به نظرم هر مشکل و گناهی و گذشته ای رو میشه درست کرد،به شرطی که یکی کمکمون کنه.

اصلا شاید مشکلش همینه که همدم نداره،اگه یکی باشه که واقعا دوسش داشته باشه دیگه این کارا رو نکنه.شاید تو یه فرستاده از طرف خدا هستی که باید کمکش کنی.

بعد صداشو آروم کردوگفت امین:اگه انجامش ندی دچار آینده بدی میشی!

گفتم:چرا قضیه رو الهی میکنی...یه عشقه کوتاهه ...زودم تموم میشه...شایدم من مثل پسرای دیگه هستم!

من حرف های مرتضی رو باور نکردم و با این حرف ها از سرم بازش کردم ولی راستش دلم برای دخترک می سوخت و آرزو می کردم کاش می تونستم کمکش کنم ولی من نمی تونم.اصلا چرا من؟این همه آدم؛من فرستاده نیستم.

این ترم هم تموم شد،آخر ترم اکثر درساشو افتاد و قبول نشد و هر روزدرساشو غیبت می کرد.یه روز برادر و پدرش تو دانشگاه اومدند و توی حیاط کتکش می زدند.بچه ها می گفتند:خیلی خیلی به همه نزدیک شده و کار دست خودش داه.

من هم مثل همه ی کسایی که اونجا بودند جمع شدم و فریاد هایی که میزد و گریه هایی می کرد رو می شنیدم.خیلی از کسایی که جمع شده بودند تا این تماشاخانه را ببینند،در این وضع او گناهکار بودند و البته من هم کناهکار بودم؛نه کمتر از آن پسرهایی که به خواسته دلشان رسیده بودندوالان فقط نگاه می کردند و من هم نگاه می کردم.من صدای دخترهایی رو می شندیدم که دربارهاش می گفتند:این عاقبت هوس بازی هستش...دختر بیچاره

چند روز بعد شنیدم که خودش رو کشته.باورم نمی شد تااینکه اعلامیه اش رو دیدم،هنوز چشماش معصوم بود.بازهم صداهایی می آمدکه اذیتم می کرد:

-از اولش مشکل داشت...

داستان کوتاه و بسیار زیبای دختر هوس باز

-نه بابا فقط هوس باز بود؛عاقبت هوس خواهی همینه دیگه.طفلی پرپر شد...

-اصلا بهش فکر نکنید،حالا انگار کی مرده.همون بهتر که مرد،فضای دانشگاه رو آلوده کرده بود.من که ازش بدم میومد.هرکی گناه کنه عمرش کوتاه میشه.

فکر کنم هیچکدوم از اونا،هیچ وقت گناه نکردند؛لابد نکردند که این حرف هارو می زنند...به نظرم اون فقط یه کم بدشانس بود...شاید هم خیلی خوش شانس بود که عاقبت کارشو تو این دنیا دید.احتمالا من و خیلی دختر پسرای این دانشگاه اون دنیا عاقبت کارامونو می بینیم.از کسایی که ازش استفاده کردن تا کسایی که بهش کمک نکردند.از کسایی که پشت سرش حرف زدند و اسم اونو بدنام کردند تا کسایی که بی عاطفه وبی توجه از کنارش رد شدند و با صدای اروم گفتند:اون گناهکاره،بهتره بهش نزدیک نشیم.

شاید هم در همین دنیا نفرین بشیم.

تصمیم گرفتم به خاطر اینکه یکم از بار گناهم کم بشه،به مراسم ترحیمش برم.وارد شدم.همه جا سیاه بود و صدای گریه به گوش می رسید...

حالا تمام عمرم گذشته وهنوز ازدواج نکردم.انگار من در همین دنیا نفرین شده ام...

چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:داستان , حوادث, :: 23:17 :: نويسنده : محمد

انتشار خبری درباره مرگ عجیب ۲مرد در غسالخانه‌ای در یکی از شهرهای کشور، باعث شگفتی بسیاری از مردم شده است.

به گزارش همشهری، گرچه برخی از وکلای دادگستری این خبر را تأیید کرده‌اند اما مقامات پلیس و قوه قضاییه، از صحت این خبر اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و می‌گویند که هنوز با چنین پرونده‌ای روبه‌رو نشده‌اند.

این ماجرا به زمانی بر می‌گردد که مردی به‌خاطر اینکه شب‌ها خواب به چشمش نمی‌آمد، تصمیم گرفت نزد یک رمال برود و از او کمک بخواهد. وقتی مرد رمال او را دید، به وی گفت که برای رهایی از این مشکل باید به یک غسالخانه برود و از غسال بخواهد که وی را روی تخت غسالخانه، غسل دهد. او تأکید کرد که فقط در این صورت است که مشکل مرد جوان حل می‌شود و وی پس از آن می‌تواند به راحتی بخوابد و خواب ببیند.

این نسخه مرد رمال در ادامه ماجرای عجیب تری را رقم زد؛ چرا که مرد جوان تصمیم گرفت هر طوری شده به یک غسالخانه برود و دستوری را که رمال میانسال داده بود، عملی کند. او برای این کار نزد یکی از غسال‌های شهر رفت و ماجرا را با وی در میان گذاشت و از او کمک خواست. غسال که نسخه رمال را باور کرده بود قبول کرد که به مرد جوان کمک کند و برای غسل‌دادن مرد جوان با او قرار گذاشت.

در روز قرار، مرد جوان راهی غسالخانه شد. آن روز، جسد مردی را که به‌علت بیماری جانش را از دست داده بود برای غسل و شست‌وشو به غسالخانه آورده بودند و مرد غسال سرگرم شست و شوی جنازه بود. وقتی مرد جوان رسید، غسال از او خواست که روی تخت غسالخانه دراز بکشد تا او را هم غسل دهد. وقتی همه‌‌چیز برای اجرای نسخه رمال آماده بود، غسال به طرف مرد جوان رفت تا او را شست و شو دهد اما مرد جوان از وی خواست برای شستن او از لیفی تازه استفاده کند، نه لیفی که با آن مردگان را می‌شوید.

مرد غسال قبول کرد و برای آوردن لیف تازه، تخت غسالخانه را ترک کرد و در همین هنگام خانواده مردی که آن روز فوت شده و جنازه‌اش روی تخت غسالخانه بود، وارد آنجا شدند. آنها با دیدن 2جنازه روی تخت غسالخانه و غیبت مرد غسال تعجب کردند و یکی از آنها با صدای بلند پرسید: «پس غسال کو؟».

در همین هنگام مرد جوان از روی تخت غسالخانه برخاست و گفت: «غسال رفته است تا لیف بیاورد». دیدن مردی که از روی تخت غسالخانه بلند شده و شروع به حرف‌زدن کرده بود، برای خانواده متوفی آنقدر ترسناک بود که یکی از آنها سکته کرد و پس از انتقال به بیمارستان جان باخت.

یکی دیگر نیز چنان وحشت کرد که هنگام فرار، پایش لیز خورد و سرش با زمین برخورد کرد و دچار خونریزی مغزی شد و در نهایت در بیمارستان جان باخت. به این ترتیب غسال و مرد جوان بازداشت شدند و پرونده آنها در حالی در اختیار دادسرا قرار گرفته که هنوز کسی نمی‌دانست جرم آنها چیست.

این ماجرا دهان به دهان بین مردم چرخید و همین باعث شد که برای بررسی صحت و سقم آن با مقامات پلیس و همچنین قضات تماس بگیریم. این در حالی بود که برخی از وکلای دادگستری در گفت‌وگوی تلفنی با همشهری مدعی شدند که این ماجرا صحت دارد و پرونده آن در یکی از شهرهای لرستان یا یزد رسیدگی می‌شود.

با این حال در ادامه پیگیری‌ها با دادستان شهر مورد نظر در لرستان تماس گرفت که وی وجود چنین ماجرایی را تکذیب کرد. همچنین مقامات قضایی در استان یزد گفتند که چنین ماجرایی در آنجا رخ نداده است.

حتی معاون جنایی پلیس آگاهی کشور نیز از وجود چنین پرونده‌ای ابراز بی‌اطلاعی کرد و گفت که این ماجرا به پلیس آگاهی گزارش نشده است.

 با این حال بیشتر مقاماتی که با آنها تماس گرفته شد، مدعی بودند که چنین ماجرایی را شنیده‌اند اما نمی‌دانند که در کدام شهر اتفاق افتاده است.

 
چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:, :: 23:10 :: نويسنده : محمد

مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و  با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت.

نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.

او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند.

آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت.

از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.

کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.

نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: “خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم”. نصوح این بار از ته دل توبه واقعی نمود. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.

محافظین از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.

چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مالی نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

نصوح شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:”ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.”

همین که نصوح از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند. نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود.

آن میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى نزدیک به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.

رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر همان دختر بود که جواهرش در حمام زنانه مفقود شده بود و باعث توبه نصوح شده بود. شاه از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند.

همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: “من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم” و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.

مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

شاه همراه با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.

نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترش داد و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت “چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.” نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند.

آن شخص گفت که چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.

نصوح گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.

آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند.

چهار شنبه 16 بهمن 1392برچسب:داستان های زیبا , داستانک , داستان, :: 23:6 :: نويسنده : محمد

شخصی نزد همسایه‎اش رفت و گفت:

گوش کن! می ‎خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‎گفت...
همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‎ای یانه؟
- کدام سه صافی؟
- اول از میان صافی واقعیت.
آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‎کنی واقعیت دارد؟
- نه. من فقط آن را شنیده‎ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.
- سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده ‎ ای. مسلما چیزی که می‎ خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‎ام می شود؟

- دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.
- بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی ‎ کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‎ خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می خورد؟

- نه، به هیچ وجه!

همسایه گفت: پس اگر این حرف،

نه واقعیت دارد،

نه خوشحال کننده است

و نه مفید،

آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی...

داستان کوتاه انعام پیشخدمت
پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست ، پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید : یک بستنی میوه ای چند است ؟ پیشخدمت پاسخ داد : ۵۰ سنت. پسربچه دستش را در جیبش فرو برد و شروع به شمردن کرد و بعد پرسید : یک بستنی ساده چند است ؟ در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد : ۳۵ سنت. پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت : لطفا یک بستنی ساده.
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت ؛ وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید حیرت کرد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی ، دو سکه پنج‌ سنتی و پنچ سکه یک ‌سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت …در دهکده ای یکی از کشاورزها سگی داشت که همیشه کنار جاده می نشست و منتظر وسایل نقلیه ای میشد که از آن مسیر رد می شدند. به محض این که ماشینی سر می رسید ، سگ به دنبال آن تا پایین جاده می دوید و در حالی که پارس می کرد ، سعی می کرد تا از آن ماشین جلو بزند. روزی همسایه آن کشاورز از او پرسید : فکر می کنی بالاخره روزی سگت موفق می شود که از این ماشین ها سبقت بگیرد ؟

کشاورز پاسخ داد : این موضوع مهم نیست. آنچه مهم است این است که اگر روزی از یکی از این ماشین ها سبقت بگیرد چه چیزی به دست خواهد آورد ؟
نتیجه : در زندگی به دنبال اهداف باارزش باشید !!!

.
.
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند ، عارفی از کوچه ای می گذشت. غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است. به او گفت : چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
غلام جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد ، پس چرا غمگین باشم ؟
عارف گفت : از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم …
.
.
روزی “ترس” در را می کوبد ، “ایمان” پاسخ می دهد و در را باز می کند اما هیچ ترسی پشت در نبود !!!
.
.
داستان معروفی از “تام واتسون” بنیانگذار شرکت بزرگ کامپیوتری I.B.M نقل می کنند که :
یکی از کارمندانش اشتباه بزرگی مرتکب می شود و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر میزند ! این کارمند به دفتر واتسون احضار شده و پس از ورود میگوید : تصور می کنم باید از شرکت استعفا دهم.
واتسون در جواب پاسخ میدهد : شوخی می کنید ؟؟؟ ما همین الآن مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول دادیم !

.

.

 

جمعه 11 بهمن 1392برچسب:جک ها , جک ,جوک , جک های خنده دار, :: 16:9 :: نويسنده : محمد

پسره رو ختنه مي کنن مي گن بايد دامن بپوشي. مي گه نامردا مگه چقدشو بريدين؟

 --------------------------------------------

  به يارو ميگن: تا کجا درس خوندي؟ ميگه: تا اونجا که دهقان فداکار شلوارش رو در مياره و منتظر تصميم کبري ميشه

  --------------------------------------------

 از بچه ميپرسن توخونتون چي کم دارين؟ميگه فكركنم هيچي!چون ديروز که بابام جلو ما گوزيد،مامانم گفت:فقط همينو کم داشتيم!!

 

 --------------------------------------------

 سوتي هاي زنان در ميدان ميوه و تره بار : آقا درست دادم ؛ آقا زياد گذاشتي پاره ميشه . آقا درشت بذار ؛ آقا ميشه برام بلندش كني ؛ آقا نگاه كن ببين توش قرمزه ؛ آقا چقدر بد ميذاري !

 

 --------------------------------------------

 

اگه گفتيد شباهت پسر و موش در چيه؟
هر دوتاشون دنبال سوراخ ميگردن.

 

 --------------------------------------------

 يارو يه كفتر ميدزده ميزاره تو شلوارش ميره مترو زيپش باز بوده.كفتره سرشو مياره بيرون،يه معتاد كه داشته چرت ميزده تا كفتره رو ميبينه ميگه داداش يكي از تخمات جوجه شده.

 

 --------------------------------------------

 يكي رفيقشو توخيابون مي‌بينه بهش ميگه راست ميگن ازدواج كردي؟
ميگه اگه راست نبود كه ازدواج نمي‌كردم.

-------------------------------------------- 

 

روش ياد دادن رياضي به دختران:
لب را با لب جمع کنيد لباس را ازتن کم ميکنيد پاها را تقسيم بر دو کنيد براي حاصل جمع آن نه ماه صبر کنيد

 --------------------------------------------

 

بوس چيست ؟ جريان 200 ولتي که اگر مدت ان طول بکشه فيوز اصلي از جا بلند ميشه.

 --------------------------------------------

 

بچه رفته پاسگاه گفته دوچرخمو دزديدن.
پليس گفت:به کي شک داري؟
گفت بابام
پليس:چرا؟
چون ديشب نصف شبي به مامانم ميگفت بشين روش تا علي نيومده.

 --------------------------------------------

 

 

زندگي مثل آلت مَرد ميمونه:
ساده ، نرم ، افتاده و فروتن...
اين زنها هستن که سختش ميکنن...

 

-------------------------------------------- 

خانم معلمه سر کلاس از يه بچه تخسه مي پرسه:‌ اگه سه تا گنجشک سر يه شاخه درخت نشسته باشن،‌ بعد ما يکيشون رو با تير بزنيم، چند تا گنجشک رو درخت ميمونه؟ بچهه ميگه:‌ هيچي! معلمه ميگه: نخير دو تا ميمونه. بچهه ميگه: خوب اون دو تا هم از صداي تير فرار ميکنن ديگه.‌ معلمه يکم فکر ميکنه، ميگه: جوابت درست نبود ولي از طرز فکرت خوشم اومد! بعد شاگرده ميگه:‌ خانم حالا ما يه سوال بپرسيم؟! معلمه ميگه :‌ بپرس. پسره‌ ميگه: اگه سه تا خانم تو خيابون بستني بخورن، اولي گاز بزنه، ‌دومي ليس بزنه و سومي ميک بزنه، کدومشون ازدواج کرده؟! معلمه يکم فکر ميکنه، ميگه:‌ خوب معلومه،‌ سومي! بچهه ميگه:‌ نه...جوابتون درست نبود. اوني که حلقه دستشه ازدواج کرده، ولي از طرز فکرت خوشم اومد

 --------------------------------------------


توصيه دخترانه : اگه يه موقع مورد حمله يک پسر قرار گرفتي شلوار اونو بکش پايين دامن خودتو بده بالا ! فکر بد نکن! آخه اينجوري تو ميتوني بدوي ولي اون نميتونه

 --------------------------------------------

پسر خوب چگونه پسري است ؟ پسري که اولا دوست دختر نداشته باشه - دوما دوست دختر نداشته باشه - سوما دوست دختر نداشته باشه - چهارما دوست دختر نداشته باشه..... چون دوست دختر بناي اوليه منحرف شدن اين گل پاک و معصوم است

--------------------------------------------
 

معلم از شاگردش مي پرسه: 5 + 5 چند ميشه؟شاگردش يه کم فکر ميکنه ميگه 11 معلم ميگه: احمق دستتو از جيب شلوارت در بيار ، دوباره با انگشت بشمار!

-------------------------------------------- 

 ميدوني به يه دختر خوشگل که لباس خواب پوشيده چي ميگن؟.............. ميگن : شب بخير

 -------------------------------------------- 

پسره ، دختر محلشون را نشون ميکنه ، رفيقاش ميان با سنگ ميزنن

-------------------------------------------- 

يه مرده ، زنشو تو يه فيلم بد مي بينه آخر فيلم ميگه خدا شکر که فيلم بود

 --------------------------------------------

يک گاو نر دنبال يک گاو ماده مي افته گاو ماده هي فرار مي کرده دست آخر به يک کوچه مي رسه که بن بست بوده برمي گرده و با حالت درماندگي مي گويد آخه چي از جون من مي خوايي گاو نر مي گه مااااااااااااااااااااااچ

 
جمعه 11 بهمن 1392برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : محمد

 

 

غضنفر شب که میشه میخوابه خواب حنا بندون عروسیشو میبینه صبح که از خواب بلند «
میشه میبینه تو خودش ریده دستشو تو شورتشه!
...................................................................

به غضنفر می گن اگه دنیا رو بهت بدن چی کار می کنی می گه من فعلا می خوام «
درسمو ادامه بدم !!
...................................................................

غضنفر بابا ش میمیره هفتش خیلی شلوغ می شه واسه چهلم بلیط می فروشه «
...................................................................

به غضنفر میگن ترمز ABS چیه؟ میگه تو سرعت های زیاد و سر پیچ ها کار حضرت «
ابوالفضل رو می کنه!!!
...................................................................

غضنفر آشغال میره تو چشماش سره ساعت 9 میشینه دم در «
...................................................................

پلیس به غضنفر: اینجا ماهی‌گیری قدغنه!!! غضنفر: ولی اینجا تابلو نزدین!!! «
پلیس: نزدیم که نزدیم، زود باش از بالای اون آکواریوم بیا پایین!!!!
...................................................................

به غضنفر میگن با آب و برق و خاک جمله بساز «
میگه: خاک بر سر من که آبم مثل برق میآد
...................................................................

غضنفر میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟ غضنفر میگه: نه «
آقا! حداقل صبر کن من برم قایم شم!
...................................................................

غضنفر به دختره میگه بوس میدی؟ میگه نه! غضنفر میگه به جهنم بخاطر خودت گفتم من «
خودم زن دارم
...................................................................

یه روز غضنفر میره داروخانه میگه اقا ببخشید کاندوم دارین دکتوره که فارس بود «
میخواد غضنفر رو دست بندازه میگه: داریم عزیزم ولی انواع مختلفه میخی گیفی
عسلی و... داریم. از کدوم یکی بدم. غضنفر میگه:والاه منکه از اینجور چیزا
سر در نمیارم ولی فکر کن. طرف خواهر مادر خودته یچیز خوب بده.
...................................................................

غضنفر رفته بود زیارت امام رضا. بعد از زیارت دستش را برای احترام روی سینه «
اش گذاشت و عقب عقب آمد بیرون. یه دفعه دید که خورده به یه چیزی. نیگاه کرد
، دید که یه تابلو است و روش نوشته: تبریز 5 کیلومتر!
غضنفر میره آمپول بزنه، تا دکتر سوزن رو میزنه، پا میشه داد میزنه: حیوون، مگه
کوری، سوراخ به این گندگی، چرا میزنی بغلش؟
...................................................................

غضنفر میره پرنده فروشی طوطی بخره یه جغد میکنن تو پاچش. میاد خونه بعد یه «
مدتی دوستش میاد پیشش میگه: طوطیت حرف هم میزنه؟ میگه: حرف نمیزنه، خوب دقت
میکنه!!
...................................................................

به غضنفر یه ماشین می دن که فرمونش سمت راست بوده بعد یه مدت ازش می پرسن «
چطوره؟ میگه خوبه ، فقط هر وقت تف می کنم میفته روی زنم
یه روز یه غضنفر روی خر بدون پالان میشینه به جرم همجنس بازی میگیرنش
...................................................................

غضنفر داشته کباب درست می کرده می بینه یه گربه داره نگاه می کنه داد می زنه آی «
بلال شیر بلاله
...................................................................

یه غضنفر میاد تهران یه دونه پرشیا صفر می بینه میزنه شیشه هاشو خورد می کنه «
صاحبش می گه چرا این کارو کردی؟ مگه مرض داری؟ غضنفر می گه اه مال تو بود
فکر کردم مال شوکته
...................................................................

غضنفر می ره هیئت راش نمی دن خودش می ره هیئت می زنه هیچکـ..س رو راه نمی ده «
...................................................................

غضنفر عاشق خدا می شه کعبه می کشه از توش تیر رد می کنه «
...................................................................

یک بار یک غضنفر زنگ میزنه تاکسی تلفنی میگه اقا ماشین دارید. مردی که پشت تلفن «
بوده جواب میده بله. غضنفر میگه خوش به حالتون ما نداریم
...................................................................

غضنفر باباش میمیره میخواسته خاکش کنه جو میگیرتش باراندازش میکنه «
...................................................................

غضنفر می ره توالت افتاب رو می شکنه یکی می گه چرا افتابه رو شکوندی؟ «
می گه ایلده واسه من فیگور می گیره پدر سگ
...................................................................

یه ایرونی، یه آلمانی، یه اسپانیایی و یه غضنفر «
سوار هواپیما بودن که زیر هواپیما درمی ره، همه، حتی خلبان، از میله بالای
هواپیما آویزون می شن، خلبان می گه: یکی از شماها باید از هواپیما بپره
بیرون، غضنفر یه می گه: من می پرم به یه شرط: همه تون برام کف بزنین،
همه براش کف می زنن و سقوط می کنن!!!
...................................................................

غضنفر داشته تو خیابون میرفته، یه انگلیسیه ازش میپرسه: «
Sorry, do you know what «time it is? غضنفر هم که
تو انگلیسی بیلمزِ بیلمز بوده، برمیگرده میگه: ایلده من که
نفهمیدم چی گفتی، ولی محض احتیاط، کس ننه خوار کسده‌ت!
...................................................................

به غضنفر میگن یه فحش باحال بده. میگه: نافم تو چشت. میگن: «
بی‌مزه.... اینم شد فحش؟ غضنفر میگه: آخه وقتی نافم بره توی
چشت، کیرم میره توی دهنت.
...................................................................

یه اردبیلی با یه اردکانی دعواش میشه، می‌گه: ارم به ارت در، بیلم تو کونت! «
...................................................................

یه روز یه غضنفر یه دختره رو می‌کنه و دختره هم حامله می‌شه. «
دختره ناراحت می‌شه و می‌گه: باید بیایی و منو بگیری. غضنفر می‌گه:
حالا باید چیکار کنم؟ دختره می‌گه: باید بیای خواستگاری. خلاصه غضنفر
میره خواستگاری و ننه بابای دختره میگن: ما باید خوب فکر کنیم
و بعد به شما جواب می‌دهیم. بعد از یه هفته غضنفر برای جواب میره.
بابا دختره میگه: ما با بزرگان و ریش‌سفیدهای فامیل مشورت کردیم
و نتیجه گرفتیم که: حاضریم بچه حرومزاده داشته باشیم ولی
داماد ترک نداشته باشیم!
...................................................................

غضنفر میره دکتر میگه: آقای دکتر تخمم درد میکنه، دکتر دست میزنه میگه: «
الان چهاحساسی داری؟ میگه: دکتر جون دوست دارم ادامه بده
...................................................................

 غضنفر رو برق 3 فاز می گیره پرت می کنه بلند می شه می گه: «
اگه مردین یه فاز یه فازبیاین جلو
...................................................................

غضنفر می ره جبهه بعد از 2 روز برمی گرده.میگن چی شد اینقدر زود برگشتی؟ «
میگه: بابا اونجا به قصد کشت تفنگ بازی می کنن
...................................................................

غضنفر واسه رفیقاس خالی می بنده می گه: من هر دو هفته یک بار می رم ژاپن. «
رفیقاش می گن اگه راست می گی اسم یکی از خیابوناش رو بگو؟ غضنفر یه
خورده فکر می کنه بعد می گه: اهان خیآبون شهید بروسلی
...................................................................

غضنفر میره تو خیابون می بینه نوشته: سیو همان سیب است... «
میگه: دروغ میگن پدر سگا ! خودم خوردم صابون بود!!!
...................................................................

غضنفر پتروس فداکارو با دهقان فداکار قاطی می کنه  «
می ره انگشت می کنه تو چشمراننده قطار
...................................................................

غضنفر سفره دلش رو واسه دوستش باز می کنه توش پر از نون بربری بوده.... «
...................................................................

به غضنفر می گن شما ایمیل دارین؟ می گه نه خیلی ممنون «
 من تازه غذا خوردم نوشجان!!!
...................................................................

غضنفر تو جوی آب تف میکنه میره دنبالش پاشو بگذاره روش «
...................................................................

 غضنفر کدو تنبل میخره میگذاردش کلاس تقویتی «
...................................................................
 
غضنفر سوار الاغ داشته میرفته.هر که به او نگاه میکرده میگفت: «
چیه خر دو طبقه ندیدی
...................................................................

 غضنفر میره استادیوم، جای اینکه فوتبال نگاه کنه مرتب سمت راست و چپ  «
بالای سرش رو با تعجب نگاه می کرده! بهش میگن: چرا فوتبال
نگاه نمیکنی؟ میگه: دنبال کلمه زنده میگردم
...................................................................
 
به غضنفر میگن با اشکال جمله بساز «
 میگه ننتو گاییدم
میگن این که اشکال نداشت
میگه پس آبجیتم گاییدم
...................................................................

به غضنفر می گن این میس کال که می گن چیه؟ می گه نمی دونم والا  «
ولی فکر کنم یه واحد اندازه گیری باشه........مثل یه مثگال زعفرون
...................................................................

تو استخر اهنگ تایتانیک می ذارن غضنفر غرق می شه «
...................................................................

غضنفر تو خواب دعواش می شه شب بعد با بچه محلاش می خوابه «
...................................................................

غضنفر می خواسته خودکشی کنه می ره تو گلدون می گه به من اب ندین «
...................................................................

غضنفر عاشق می شه روی در خونشون تابلو می زنه بزودی  «
در این مکان عروسی برگزار می شود
...................................................................
 
غضنفر رو برق می گیره مامانش می گه ننه جون ولش نکن همین بود که باباتو کشت «
...................................................................
 
غضنفر از تاکـ..سی پیاده می شه درو محکم می بنده می گه پدر سگ خودتی.  «
راننده میگه من که چیزی نگفتم.غضنفر می گه بعدا که می گی
...................................................................
 
غضنفر جلو در دبیرستان دخترونه میوفته تو جوب واسه اینکه ضایع نشه  «
می گه: هرکی منو دراورد مال خودش
...................................................................

به غضنفر میگن این خیابون کجا میره ؟ «
میگه من 40 ساله تو این خیابون زندگی میکنم تا حالا ندیدم جایی بره
...................................................................

غضنفر شب ادراری داشته. یه روز صبح از خواب بیدار میشه میبینه جاش خشکه! «
از خوشحالی میرینه به خودش !
...................................................................
 
یه روز یه غضنفر که فلج بوده میره مرقد امام رضا و داشته گریه «
میکرده و از امام شفاعت میخواسته که یه خانم هم میاد و کنارش دعا
میکنه که ای امام معصوم من بچه دار نمیشم کمکم کن تا بچه دار
شم , غضنفر عصبانی میشه و میگه خانوم اینجا
بخش اورتوپدیه , زنان زایمان اونطرفه
...................................................................

غضنفر سکه میندازه صندوق صدقات سوارش می شه «
...................................................................

غضنفر می ره دزدی تفنگو می ذاره پشت گردن یارو می گه «
تکـون بخوری با لگد می زنم توکمرت
...................................................................

غضنفر شب عروسیش غذا گیرش نمیاد قهر می کنه می ره «
...................................................................

غضنفر با دوست دخترش رفته بوده بیرون یه دفعه می خوره  «
زمین واسه این که کم نیاره می گه حرکتو حال کردی
...................................................................

غضنفر با کُت وزیر شلواری تو خونشون نشسته بوده. ازش می‌پرسند: «
واسه چی تو خونه کت پوشیدی؟ میگه: آخه شاید مهمون بیاد! میپرسن:
پس چرا دیگه زیر شلواری پوشیدی؟! میگه: خوب شاید هم نیاد
...................................................................

امام جمعه تبریز: چت در صدر اسلام هم وجود داشته! مثلا شما وقتی نیت  «
میکنید( برای نماز) کانکت میشوی!وقتی نماز می خوانی با خدا چت میکنی!!
حالا اگه وسط نماز بگووزی دیس کانکت میشوی
...................................................................

غضنفر میره تو صف نونوایی، شاطره میگه: نون تا اینجا بیشتر نمی‌رسه، بقیه برن. غضنفر  «
میگه: ببخشید میشه جمع‌تر وایسین نون به ما هم برسه
...................................................................

به یه غضنفر میگند چرا قبض اب وبرق را دوست داری میگه  «
چون پشت اون نوشته مش ترک گرامی…!!
...................................................................

به غضنفر میگن: از مسافرت چی آوردی؟ غضنفر میگه: تشریف «
...................................................................

غضنفر به رفیقش می گه من یه تمساح پیدا کردم چیکارش کنم؟ میگه ببرش باغ وحش. «
فردا رفقیش می گه بردیش؟ غضنفر می گه: آره. تازه امشب هم می خوام ببرمش سینما
...................................................................

غضنفر سواره خره بدون پالون بوده به جرم هم جنس بازی میگیرنش «
...................................................................

غضنفر خواب میبینه داره بازی میکنه باباش رو میکشه میره مرحله بعد. «
از خواب بلند میشه میبینه باباش جلوش نشسته میگه اه سیو نکردم.
...................................................................

غضنفر از زمین و زمان گله می کرده می گه: چه دنیای بدی شده ادم  «
نمی تونه به هیچ کـ..س اعتماد کنه از صبح تا حالا از 10نفر ساعت پرسیدم هر کدوم
یه چیز می گن نمی دونم حرف کدوم رو باور کنم؟
...................................................................

به غضنفر می گن نظرت راجب گرون شدن بنزین چیه؟ غضنفر می گه برای ما که فرقی نمی کنه  «
ما همون 1000تومن بنزین رو می زنیم
...................................................................

غضنفرا برای کمک به حزب الله یه بازی فوتبال دوستانه میزارن توی شهرشون البته با  «
بلیت رایگان
...................................................................

غضنفر اسم نویسی میکنه واسه موبایل… میگه: خدا کنه نوکیا در بیاد «
...................................................................

غضنفر مى ره خواستگارى به دختره یه بلیط اتوبوس مى ده! بابائه دختره شاکى میشه میگه: «
مردیکه ی خر این چیه؟ غضنفر:میگه احمق ارائه ی بلیط نشان دهنده شخصیت
...................................................................

بچه ی غضنفر به باباش میگه: بابا چرا ما هم مثل بقیه با هواپیما نمیریم کانادا؟ «
غضنفر میگه: خفه شو بچه، شنا کن
...................................................................

غضنفر میگن اگه دنیار رو بهت بدن چه کار میکنی میگه من فعلا می خوام ادامه تحصیل بدم «
...................................................................

ترکا زنگ می زنن قم. می گن: یه امام جمعه برامون بفرستید. قمی ها می گن: امام  «
جمعه قبلی چی شد ؟؟ ترکا می گن: اونو کشتیم امام زاده درست کردیم
...................................................................

می دونی چرا دوتا ترک نمی تونن کنار هم بخوابن ؟ برای اینکه تا صبح دعوا می کنن که  «
کی وسط بخوابه!!!
...................................................................

از غضنفر می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن ؟ میگه: آخه  «
پیاده خیلی راهه
...................................................................

یه غضنفر می بینن طناب بسته به کمرش میگن چرا اینکارو کردی ؟ میگه می خوام خودکشی  «
کنم! میگن چرا دور کمرت؟ میگه بستم دور گردنم دیدم دارم خفه میشم بازش کردم !!!
...................................................................

زن: مرد چرا کولر نمی خری ؟ غضنفر: به درد نمی خونه اونایی هم که دارن گذاشتن رو  «
پشت بوم
...................................................................

یک غضنفر نصف شب توی خیابون رانندگی می کرد که یک دفعه ترمز نمیگیره از اون طرف  «
یک کامیون می اومد غضنفر به بقل دستی اش که خواب بود گفت:
اصغر بلند شو این تصادف رو ببین
...................................................................

به غضنفر می گن اون جهنمه اون بهشت کدومشو می خوای بری. غضنفر می بینه  «
جهنم خیلی ردیفه و کلی حوری ریختن توشو دار و درخت و از این حرفا.
میگه می رم جهنم. تا پاشو میزاره آتیش و این حرفا میریزه سرش.
میگه چی شد. می گن آخه چند وقت بود کسی نمی اومد اینجا
رفته بود رو اسکرین سیور
...................................................................

به غضنفر میگن: چی شد مامانت مرد ؟ میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه  «
افتاد...میگن افتاد مرد ؟ میگه: نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکـ..ست افتاد.
بهش میگن اون موقع مرد؟؟میگه:نه آقا جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد.
میگن:خوب ایندفعه مرد ؟ غضنفر میگه:نه بعد افتاد رو سقف گاراژ،سقف خراب شد!
بهش میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟ میگه:بازم نمرد، دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه،
با تفنگ زدیمش
...................................................................

غضنفر کیس کامپیوترشو می بره نمایندگی میگه: آقا این این خرابه می پرسن چرا؟ «
جواب میده: چند روزه جا لیوانیش بیرون نمی آد
...................................................................

به غضنفر میگن با نجیب جمله بساز. میگه شلوار من نه زیپ داره نه جیب «
...................................................................

غضنفر تو سینما وسط نشسته بوده ، دست میکنه تو دماغش و حسابی تمیزش  «
میکنه اما نه دستمال داشته نه میتونسته بلند بشه به غل دستیش میگه:
آقا لطفاً اینو دست به دست کن بمالش به دیوار
...................................................................

یه غضنفر و یه عربه داشتن با هم دعوا میکردنو به هم فحش میدادند. «
غضنفر شروع میکنخ به خندیدن میگن چرا میخندی؟میگه آخه من دارم
بهش فحش میدم اون داره برام قرآن میخونه...
...................................................................

داریوش میاد ایران، ملت کلی تحویلش میگیرن، داریوش حال میکنه، میگه چی واستون  «
بخونم؟ غضنفر داد میزنه: ابی بخون.
...................................................................

خارجیه داشته غرق میشده داد میزنه Help غضنفر میگه: خاک تو سرت، اگه بجای کلاس زبان  «
میرفتی کلاس شنا، غرق نمیشدی.
...................................................................
غضنفر میاد تهران،‌ یه دختر خوشگل میبینه،‌ میگه: این دوست دختر که میگن شمایی؟ «
...................................................................

غضنفر می‌رسه، می‌خورنش «
...................................................................
 
غضنفر میخواسته دور کمرشو اندازه بگیره، خط کشو میکنه تو نافش، ضرب در عدد 3.14  «
میکنه.
...................................................................

غضنفر قلکش پر میشه، 500 تومن سر میده، با یه قلک نو عوض میکنه «
...................................................................

غضنفر میگه: من دیگه سوتی نمیدم. میگن: از کِـی؟ میگه: از هر کِـی. از همین کِـی «
...................................................................

غضنفر انگشتشو میکنه تو نافش، ریست میشه «
...................................................................

غضنفر سرش رو بی آب شامپو میکنه. میگن چرا بی آب؟ میگه: چون روش نوشته مخصوص موهای  «
خشک
...................................................................

غضنفر میره لایه ازون رو بدوزه، اما بر نمیگرده. میبینن لایه ازون رو از بیرون  «
دوخته
...................................................................

غضنفر آنتی بیوتیکشو سر وقت نمیخوره، ازش میپرسن چرا؟ میگه: میخوام میکروبها رو  «
غافلگیر کنم!
...................................................................
 
غضنفر میره بقالی میگه: نوشابه خانواده دارین. بقاله میگه: آره. غضنفر میگه: به مجرد  «
ها هم میدین؟
...................................................................

 غضنفر اپلیکیشن فرم پر میکنه ، جلوی سکـ..س می نویسه: بله خیلی زیاد «
...................................................................

به غضنفر میگن: دو دو تا؟ میگه: بیخیال. کلمه بگو جمله بسازم «
...................................................................

دو تا غضنفر با لگد میزدن زیر ناف هم. یکی میگه: دردتون نمیگیره؟ ترکا میگن: نه  «
پوتین پامونه
...................................................................

به غضنفر میگن: ناف تهران کجاست؟ میگه: یه کم بالاتر از برج میلاد «
...................................................................

غضنفر سوار تاکسی میشه درو نمیبنده. راننده میگه: درو ببند. غضنفر میگه: زرنگی؟ «
میخوای دربست حساب کنی؟
...................................................................

غضنفر توالت میساخته. آجر کم میاره. اوپن میسازه «
...................................................................

غضنفر شماره تلفن پیدا میکنه. زنگ میزنه میگه: من شماره تونو پیدا کردم. آدرس بدین  «
تا واستون بیارمش.
...................................................................

غضنفر تاکسی دربست میگیره. از پنجره سوار میشه «
...................................................................

به غضنفر میگن تو زبونتونخدارین؟ میگه: یوخ «
...................................................................

غضنفر میپرسن به 5 تا دختر که رو یه میله نشسته ان چی میگن؟ میگه: یه سیخ جیگر «
...................................................................

غضنفر ریش بزی میزاره. دچار بحران شخصیتی میشه «
...................................................................

به غضنفر میگن: سه تا فوتبالیست نام ببر. میگه: علی دایی، علی کریمی، فرار مهدوی  «
کیا
...................................................................

به غضنفر توپ فوتبال نشون میدن میگن: چیه؟ میگه: شطرنج گردالی «
...................................................................

به غضنفر میگن: نظرت راجع به آتروپات چیه؟ میگه: راستش یخمک خوشمزه تره «
...................................................................
 
غضنفر از جهنم میره دم در بهشت، میگه: یخ دارین؟ میگن: داریم نمیدیم! غضنفر میگه: «
ایلده فردا صبح که اومدین آب جوش بگیرین منم نمیدم!
...................................................................

غضنفر داشته شنای قورباغه میرفته، لک لک میاد می‌خوردش «
...................................................................

غضنفر جونش به لبش میرسه، تف می‌کنه می‌میره «
...................................................................

غضنفر پاش خواب میره، کفشاشو می‌دزدن «
...................................................................

غضنفر میمیره، عکسشو نداشتند بذارن رو قبرش، تا گردن دفنش می‌کنند «
...................................................................

به یه غضنفر می گن چرا میری سربازی ، میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش «
...................................................................

یه روز غضنفر پاش درد میکرده تو جورابش قرص بروفن میندازه «
...................................................................

غضنفر خیلی شاکی میره تو آزمایشگاه داد میزنه:پس چرا جواب خون شهدا رو  «
نمی دید؟؟؟
...................................................................

یه غضنفر میمیره. شب اول قبر ۶۲ تا فرشته میان سراغش. ۲تاشون سوال می کردن... «
۶۰ تاشون حالیش می کردن!!!
...................................................................

یه غضنفر تو آینه عکس خودشو می بینه بعد می گه: ا...این چه آشناست ! بعد از  «
یه ساعت فکر کردن داد می زنه: فهمیدم... این همون کره خریه که امروز تو
آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من !
...................................................................

غضنفر شب که میشه میخوابه خواب حنا بندون عروسیشو میبینه صبح که از خواب بلند  «
میشه میبینه تو خودش ریده دستشو تو شورتشه!
...................................................................

غضنفر بابا ش میمیره هفتش خیلی شلوغ می شه واسه چهلم بلیط می فروشه «
...................................................................

غضنفر آشغال میره تو چشماش سره ساعت 9 میشینه دم در «
...................................................................

پلیس به غضنفر: اینجا ماهی‌گیری قدغنه!!! غضنفر: ولی اینجا تابلو نزدین!!! «
پلیس: نزدیم که نزدیم، زود باش از بالای اون آکواریوم بیا پایین!!!!
...................................................................

به غضنفر میگن با آب و برق و خاک جمله بساز  «
میگه: خاک بر سر من که آبم مثل برق میآد
...................................................................

غضنفر میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟ غضنفر میگه: نه  «
آقا! حداقل صبر کن من برم قایم شم!
...................................................................

غضنفر به دختره میگه بوس میدی؟ میگه نه! غضنفر میگه به جهنم بخاطر خودت گفتم من  «
خودم زن دارم
...................................................................

یه روز غضنفر میره داروخانه میگه اقا ببخشید کاندوم دارین دکتوره که فارس بود  «
میخواد غضنفر رو دست بندازه میگه: داریم عزیزم ولی انواع مختلفه میخی گیفی
عسلی و... داریم. از کدوم یکی بدم. غضنفر میگه:والاه منکه از اینجور چیزا
سر در نمیارم ولی فکر کن. طرف خواهر مادر خودته یچیز خوب بده
...................................................................

غضنفر رفته بود زیارت امام رضا. بعد از زیارت دستش را برای احترام روی سینه  «
اش گذاشت و عقب عقب آمد بیرون. یه دفعه دید که خورده به یه چیزی. نیگاه کرد
، دید که یه تابلو است و روش نوشته: تبریز 5 کیلومتر!
غضنفر میره آمپول بزنه، تا دکتر سوزن رو میزنه، پا میشه داد میزنه: حیوون، مگه
کوری، سوراخ به این گندگی، چرا میزنی بغلش؟
...................................................................

غضنفر میره پرنده فروشی طوطی بخره یه جغد میکنن تو پاچش. میاد خونه بعد یه  «
مدتی دوستش میاد پیشش میگه: طوطیت حرف هم میزنه؟ میگه: حرف نمیزنه، خوب دقت
میکنه!!
...................................................................

غضنفر می ره هیئت راش نمی دن خودش می ره هیئت می زنه هیچکـ..س رو راه نمی ده «
...................................................................

یک بار یک غضنفر زنگ میزنه تاکسی تلفنی میگه اقا ماشین دارید «
مردی که پشت تلفن بوده جواب میده بله. غضنفر میگه خوش به حالتون ما نداریم
...................................................................

غضنفر باباش میمیره میخواسته خاکش کنه جو میگیرتش باراندازش میکنه «
...................................................................

غضنفر واسه رفیقاس خالی می بنده می گه: من هر دو هفته یک بار می رم ژاپن. «
رفیقاش می گن اگه راست می گی اسم یکی از خیابوناش رو بگو؟
غضنفر یه خورده فکر می کنه بعد می گه: اهان خیآبون شهید بروسلی
...................................................................

غضنفر تو جوی آب تف میکنه میره دنبالش پاشو بگذاره روش «
...................................................................

به غضنفر می گن این میس کال که می گن چیه؟ «
می گه نمی دونم والا ولی فکر کنم یه واحد اندازه گیری
باشه........مثل یه مثگال زعفرون
...................................................................

غضنفر می خواسته خودکشی کنه می ره تو گلدون می گه به من اب ندین «
...................................................................
 
غضنفر جلو در دبیرستان دخترونه میوفته تو جوب واسه اینکه ضایع نشه می گه: «
هرکی منو دراورد مال خودش
...................................................................

غضنفر داشته نوار نوحه گوش میداده میزنه اخرش ببینه شام میدن یا نه «
...................................................................

به غضنفر میگن چرا ترک شدی میگه اولش تفریحی بود «
...................................................................

غضنفر سر سفره داد میزده میگفته بربری بدین بربری بدین بهش میگن چی شده میگه اب تو  «
گلوم گیر کرده
...................................................................

 غضنفر میگفت عجیبه !! میگن بهش چی عجیبه ؟ میگه ۱۰۰ هزار تا تماشاچی ۲۲ تا بازیکن ۳  «
تا داور !!! میگن خوب این کجاش عجیبه ؟ میگه این عجیبه که گنجشکه همه رو ول کرده
ریده رو من.!!!!
...................................................................

غضنفر مست میکنه شنگول میشه گرگه میاد میخورتش  «
...................................................................

غضنفر میره پمپ بنزین. یارو به غضنفر میگه آقا سوپر بزنم یا معمولی غضنفر میگه: «
معمولی بزن خانواده تو ماشین نشسته
...................................................................

تو اردبیل به مناسبت میلاد امام علی به همه ی اونهایی که اسمشون میلاد بود جایزه  «
دادن!
...................................................................

غضنفر زنگ میزنه آژانس انرژی اتمی میگه البرادعیه؟ یارو میگه آره. میگه دکتر غضنفر؟ «
یارو میگه آره. غضنفر میگه تو اگه دکتری پس چرا تو آژانس کار می کنی؟!
...................................................................

به غضنفر میگن تو روز چند تا نون میخوری ؟! میگه: 2 تا سنگک, 5 تا لواش , 5تا  «
تافتون...میگن ایول پس تو بربری نمیخوری ؟ غضنفر میگه: پس فکر کردی اینارو لای چی
میزارم میخورم !!!
...................................................................

غضنفر زنگ میزنه 118، میگه: ببخشید شماره تلفن کل عباس رو دارین؟!یارو میگه: نه. غضنفر  «
میگه: پس من میخونم یادداشت کنین
...................................................................

غضنفر رستوران میزنه، رو درش می‌نویسه: وقت نهار تعطیل است  «
...................................................................

غضنفر تو قرعه‌کشی بانک ماکسیما برنده میشه. روزی که می‌خواستن تحویلش بدن میگه اینو  «
آبی کنین من فردا میام می‌برمش. میگن بابا این نقره‌ایه، بهترین رنگه، آبیش کنیم؟
میگه آره. من فقط آبی تحویل می‌گیرم. خلاصه فرداش میاد و ماشین رو آبی شده تحویلش
میدن. میگه به به. ببینید.... حالا شد مثل نیسان!
...................................................................
 
یه روز یه غضنفر از یه پسره می‌پرسه بچه کجایی؟ میگه بچه امام حسین. غضنفر میزنه زیر  «
گریه و پسره رو بغل می‌کنه میگه علی اصغر چه بزرگ شدی!
...................................................................

به یه غضنفر می گن چرا میری سربازی ، میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش  «
...................................................................

یه بار غضنفر با خودش کشتی می گیره دوم می شه  «
...................................................................

تو تبریز می بینن که بعد از چهارشنبه سوری بیشتر آسیب دیده ها سرو دست و پا شکسته  «
ها هستن تعجب می کنن میرن تحقیق می کنن می بینن ترکا آتیش رو کنج دیوار روشن کردن
بعد می خاستن از روش بپرن می خوردن به دیوار
...................................................................

غضنفر میره تو خواربار فروشی میگه: نیم کیلو پنیر بدین، یارو بهش میگه: ببخشید، شما  «
ترکید؟ میگه: از کجا فهمیدین؟ میگه: از لهجتون. غضنفر با خودش میگه: من باید این
لهجمو درست کنم. پا میشه میره خارج بعد از ده سال برمیگرده، میره همون جا میگه: آقا
نیم کیلو پنیر بدین. یارو باز میگه: آقا شما ترکید؟ میگه: اِاِا... از کجا فهمیدی؟
مگه من هنوز لهجه دارم. یارو میگه: نه، ولی آخه اینجا پنج ساله که بانک شده!
...................................................................

غضنفر میفته تو جزیره آدم خورا، آدم خورا می‌گیرنش، رئیسشون میگه: اینا رو پوستشون  «
رو میکنیم باهاش قایق درست میکنیم. غضنفر هم یه چاقو ور میداره می‌گذاره رو شکمش،
میگه: جلو نیاید وگرنه ‌قایقتونو سوراخ میکنم!
...................................................................

غضنفر میشه رئیس فدراسیون شطرنج، دو تا قانون جدید میذاره: «
یکـ: اسب نمی‌تونه فیل رو بزنه
دو: خر هم بازی
...................................................................

یهروز غضنفر خودشو تو آب می بینه می گه جل الخالق اسب آبی  «
دیده بودیم اما خر آبی نه
...................................................................

غضنفر رشته‌اش دامپروری بوده، روش نمیشده به کسی بگه. یکی ازش می‌پرسه: رشته‌ات چیه؟ «
میگه: دامپیوتر، گرایش پشم افزار!
...................................................................

دو تا ماشین با هم تصادف می‌کنند و دست بر قضا، یکیشون ترکبوده. افسر میاد و  «
می‌پرسه: کدومتون مقصر بودید؟ غضنفر میگه: من خواب بودم، ندیدم مقصر کی بود!
...................................................................

غضنفر میره خیاطی میگه: با این پارچه برام یه کت و شلوار بدوز، فردا نیام بگی سوزنم  «
شکست، برق نبود، چرخم خراب شد، اصلا پدرسگ نمیخواد بدوزی، پارچه رو بده.
...................................................................

غضنفر با ماشینش میزنه به یه زنه، زنه میگه: آی دستم، آی پام، آی سرم! غضنفر میگه: «
پاشو، پاشو، این ادا بازیها رو واسه حسن جوهرچی در بیار (او یک فرشته بود).
...................................................................

غضنفر میخوره به دیوار میگه ببخشین  «
...................................................................

یه روز یه غضنفر میزنه ننه و باباش رو می کشه٬ ازش میپرسن چرا کشتیشون؟میگه آخه بعد  «
چهل سال به رابطه کثیفشون پی بردم!!!!
...................................................................

به غضنفر میگن اسم یه پستاندار بگو که پرواز میکنه٬غضنفر میگه:مهماندار ه «
...................................................................

غضنفر به خالش میگه: «
یادت میاد وقتی بچه بودم بهم میگفتی
دودولت رو بخورم؟
خاله میگه آره
غضنفر میگه: هنوز هم سر حرفت هستی؟
...................................................................

به غضنفر میگن موقه سکـ.. جه طوری زنتو دیونه میکنه؟ میگه وقتی کارم تموم شد کـ..رمو با  «
پرده پاک میکنم
...................................................................

غضنفر میخواسته بچه اش دو قلو بشه رو کـ..رش تشدید میذاره «
...................................................................

غضنفر میره میوه فروشی، میگه: حاجی یک کیلو ازین لیموها به ما بده. میوه فروشه بهش  «
برمیخوره، میگه: لیمو چیه مرد مؤمن؟! بگو سینه نیکل کیدمن!! غضنفر هم میگه: باشه
بابا، یک کیلو از همونا بده! درضمن، قربون دستت، یک کیلو هم گیلاس بده. باز میوه
فروشه بهش برمیخوره، میگه: آقاجان گیلاس چیه؟! بگو لپای مدونا!! غضنفر هم میگه: باشه
بابا، از همونا. بعد غضنفر کیوی میخواسته، میگه: قربونت حاجی، یک کیلو هم از اون
تخمای نلسون ماندلا بده!
...................................................................

پسر غضنفر میره پیش یک افسره پلیس، ازش می‌پرسه: ببخشید ساعت چنده؟ یارو میگه: ده  «
دقیقه به ده. میگه: ساعت ده بیا بکنمت! بعد هم می‌زنه به چاک، افسره هم میفته
دنبالش. پسره می‌دوه تو خونشون، درو پشت سرش می‌بنده. پلیسه در خونه رو میزنه، غضنفر
میاد دم در، ‌می‌گه: ‌بعله؟ افسره نفس-نفس زنان میگه: آقا این چه وضعیه؟! پسرتون به
من گفته ساعت ده بیا بکنمت!! غضنفر هم میگه: خوب بابا چه خبرته؟! هنوز که پنج دقیقه
مونده!
...................................................................

غضنفر جنده آورده بوده خونه، جندهه همینجوری که داشته ساک میزده، کـ..ر غضنفر رو مثل  «
میکروفن میگیره، میگه: خدایا! تو شاهدی که این ظالم منو مجبور کرده این کار رو
بکنم، خودت منو ببخش! غضنفر هم سریع کـ..ر خودشو میگیره، میگه: خدایا دروغ میگه! تازه
ده هزار تومن هم گرفته!
...................................................................

غضنفر رو زمین یک کرست پیدا می‌کنه، میگه: اااه...! بی فرهنگا خودشو میخورن، پوستشو  «
میندازن زمین!
...................................................................

از غضنفر می پرسن زنتو کردی؟ می گه: از بچگی عادت کردم وقتی پستون می خورم خوابم  «
می بره
...................................................................

 یارو غضنفر پاش ترک خورده بوده بهش می گن اگه جوراب پات کنی ترکش برطرف می شه !! تر  «
که می گه: ایلده من بیست ساله که شورت می کنم پام اما قاش کـ..نم برطرف نمیشه
...................................................................

به غضنفر می گن آدم تو سربازی یا کـ..ن می شه یا سیگاری !!!! غضنفر می گه: خدا رو شکر  «
که من سیگاری نشدم
یه غضنفر تو آینه عکس خودشو می بینه بعد می گه: ا...این چه آشناست ! بعد از «
یه ساعت فکر کردن داد می زنه: فهمیدم... این همون کره خریه که امروز تو
آرایشگاه یک ساعت زل زده بود به من !
...................................................................

غضنفر شب که میشه میخوابه خواب حنا بندون عروسیشو میبینه صبح که از خواب بلند «
میشه میبینه تو خودش ریده دستشو تو شورتشه!
...................................................................

به غضنفر می گن اگه دنیا رو بهت بدن چی کار می کنی می گه من فعلا می خوام «
درسمو ادامه بدم !!
...................................................................

غضنفر بابا ش میمیره هفتش خیلی شلوغ می شه واسه چهلم بلیط می فروشه «
...................................................................

به غضنفر میگن ترمز ABS چیه؟ میگه تو سرعت های زیاد و سر پیچ ها کار حضرت «
ابوالفضل رو می کنه!!!
...................................................................

غضنفر آشغال میره تو چشماش سره ساعت 9 میشینه دم در «
...................................................................

پلیس به غضنفر: اینجا ماهی‌گیری قدغنه!!! غضنفر: ولی اینجا تابلو نزدین!!! «
پلیس: نزدیم که نزدیم، زود باش از بالای اون آکواریوم بیا پایین!!!!
...................................................................

به غضنفر میگن با آب و برق و خاک جمله بساز «
میگه: خاک بر سر من که آبم مثل برق میآد
...................................................................

غضنفر میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟ غضنفر میگه: نه «
آقا! حداقل صبر کن من برم قایم شم!
...................................................................

غضنفر به دختره میگه بوس میدی؟ میگه نه! غضنفر میگه به جهنم بخاطر خودت گفتم من «
خودم زن دارم
...................................................................

یه روز غضنفر میره داروخانه میگه اقا ببخشید کاندوم دارین دکتوره که فارس بود «
میخواد غضنفر رو دست بندازه میگه: داریم عزیزم ولی انواع مختلفه میخی گیفی
عسلی و... داریم. از کدوم یکی بدم. غضنفر میگه:والاه منکه از اینجور چیزا
سر در نمیارم ولی فکر کن. طرف خواهر مادر خودته یچیز خوب بده.
...................................................................

غضنفر رفته بود زیارت امام رضا. بعد از ز

جمعه 11 بهمن 1392برچسب:جک,جک18+,18+,, :: 15:46 :: نويسنده : محمد

جکهای زشت

توصيه دخترانه : اگه يه موقع مورد حمله يک پسر قرار گرفتی شلوار اونو بکش پايين دامن خودتو بده بالا !
 فکر بد نکن! 
آخه اينجوری تو ميتونی بدوی ولی اون نميتونه

---------------------------------------

 
 از يه پايين شهري مي پرسن 'زن ذليلي' يعني چي؟ ميگه: همونيه كه بالا شهريها بهش ميگن تفاهم
  

------------------------------------------

 
 زن به شوهرش: بازم جلو جمع به من گفتی احمق؟ 
شوهر: ببخشید عزیزم، نمی دونستم این راز باید فقط بین من و تو باقی بمونه

 

------------------------------------

 
میدونی چرا دخترها وقتی ار خواب پامیشن چشماشونو میمالند؟ چون تخم ندارند.
 

---------------------------------------

 
بچه هه از خواب پا ميشه، ميبينه مامانش نشسته رو شيكم باباش و داره تند تند بالا پايين ميپره!! يهو ميگه: مامان داري چيكار ميكني؟ مامانش هول ميشه ميگه: هيچي عزيزم! شكم بابات گنده شده، دارم بادش رو خالي مي كنم! بچه هه ميگه: مامان جون اين كارا فايده نداره چون وقتی میری سر كار دوباره دختر همسايه پاييني مياد خونمون با دهنش تو شكم بابا فوت ميكنه !!!!

 

------------------------------------

 

یه زن مه میمیره،بعد از چند وقت میاد به خواب دخترش،میگه:دخترم تا میتونی تو این دنیا اصلا کار خوب نکن،من اینجا حوری شدم،وقت نمیکنم شرتم رو بکشم بالا...

--------------------------------------

اصول زندگي در ايران: نكني مي كننت، بكني مي كننت، بدي مي كننت، ندي هم مي كننت، خلاصه همه يه جورايي راست كردن كه بكننت، نخند! بخندي هم مي كننت

 

زنه تو هواپيما مي گوزه همه نگاش مي كنن خجالت مي كشه، يه لره بغل دستش بوده بلند مي شه ميگه من بيدم، زنه بوسش مي كنه لره را جو مي گيره بلند مي شه به همه ميگه از حالا به بعد اين خانم چه بگوزه چه برينه همش من بيدم

 

 

ميدوني چرا صبح جمعه نانوايي خلوته؟ چون گروهي بيهوشن! گروهي زير دوشن! گروهي هنوز روشن! گروهي كه نتونستن بيهوده مي كوشن

 

 

قاضي خطاب به متهم قزويني: طبق نظريه پزشكي قانوني متهم هستيد به پارگي مقعد، شكستگي استخوان لگن، شكافتگي روده، تركيدگي ستون فقرات، چه دفاعي داريد؟ قزوينيه ميگه: آقاي قاضي يه كون كرديم ديناميت كه كار نذاشتيم

 

 

زندگي بعد از يارانه ها: آب : اشك // غذا : كشك // يخچال : مشك // حمام: تشت // دستشويي: دشت// سفر خارجي : رشت

 

 

وزير مسكن گفته: بحمدالله مشكل مسكن جوانان حل شده، امروز بيش از صد جوان به دختر من گفتن: خونه خالي داريم

 

 

فرق زن با قليون: رو قليون 5 دقيقه كار مي كني 3 ساعت حال مي ده، ولي رو زن 3 ساعت كار مي كني 5 دقيقه حال مي ده

 

 

 گفت: خرمشهر را خدا آزاد كرد! لره گفت: پس بگو ما تو سنگر كون مي داديم

 

 

تركه ميره حموم غسل كنه مي گه غسل جنايت مي كنم استغفرالله....!!! ميگن بابا جنابت نه جنايت، ميگه آخه اونجوري كه من كردم والله جنايت بود

 

 

! چيز سه تا مرد را به خاطر تجاوز، طبق شغلشون مي خواستند قطع كنند اولي قصاب بود با ساتور قطع كردن، دومي كه نجار بود به اره. سومي مي خنديد، گفتن چرا مي خندي؟ گفت من آبنبات فروشم ، بايد انقدر بخورن تا تموم بشه
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
پيوندها
  • سر دنده ال ای دی led
  • ردیاب مخفی خودرو

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان از همه چی هست و آدرس azhamechihast.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 15133
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content